ٍ
جامعهاسلایدر

پشتون ها وقرن بیست یک؛ میراث پشتون ها چیست؟!

پشتون ها چه درجغرافیایی بنام افغانستان وچه وسیع ترازآن،با وجود افغانستان گشایی وکشورگشایی های احمد شاه ابدالی از ۱۱۲۶ خورشیدی، به دلایلی نتوانسته اند به عنوان یک ملت دراین منطقه از آسیا درکنار دیگر ملل عرض وجود کنند.بازیهای جهانی ومنطقه ای به ویژه با سرنوشت این قوم، آن هارا در دوسوی مرز دیورند،دریک پسمانده گی تاریخی قرار داده است.

اگر اقتدار ابدالی برای آنان سرزمینی فراهم آورد ولی روی داد های مهم تاریخی بعدی، مانع تثبیت وتوسعه این جغرافیاشد. مرز دیورند در 1893 میلادی وپیش از ایجاد کشوری بنام پاکستان، از روی دل پشتون ها گذر کرد وآنان را به دونیمه دردوکشور تقسیم نمود. ایجاد دولت پاکستان در1947 نیز آغاز دیگری برای تجرید هرچه بیشتر پشتون ها درداخل پاکستان بود. چه درآن سوی مرزی که برای پشتون ها حکم دیواری درمیانهء یک خانه را دارد وچه دراین سوی مرز،به دلایل منطقه ای وجهانی والبته نوع نگرش وعملکرد نخبگان پشتون، وضعیت به گونه ای پیش رفته که درقرن بیست ویکم نیز تنها خشنودی جامعهء کلان پشتون، تسلط همه جانبهء تالبان به حیث نماد پشتونوالی برکل افغانستان است. احیای قدرت سنتی ای است که در سه قرن اخیر همواره نخبگان پشتون به آن منحیث نکته مهم و”ملی” به آن نگاه کرده اند.

درطول این مدت، تمام تلاش جامعه ء پشتون به تسلط بر ارگ افغانستان وتلاش برای اتحاد با پشتون های آن سوی دیورند متمرکز بوده است، اما این روند تنها منتج به پسمانده گی این قوم دردوسوی دیورند شده است. البته که دراین مساله سیاست گذاری های جهانی ومنطقه ای نقش داشته است ولی به هرتقدیر امروز چه در شمال پاکستان وچه درجنوب افغانستان، قبایل پشتون از رفاه، دانش ووضعیت مدنی ناچیزی برخورد دار اند. این مقایسه با بخش های دیگری از جمعیت پاکستان وحتا افغانستان کاملا موید این مساله است که آنان درعقب مانده گی سیر کرده اند.

نوع نگاه ابتدایی به دین، به دلیل پایین بودن سطح آگاهی وآموزش درمیان قبایل دوسوی دیورند، برداشت عمومی وتخصصی آنان از اسلام را نیز به برداشت منحصر به فردی تبدیل کرده است . این رویکرد وواقعیت اما باعث شده تا پاکستان منحیث مهم ترین بازیگر حیات سیاسی وجمعی پشتون ها، آنان را به بازی دوام دار درگیریدر میان خودشان مشغول کند واز آزادی خواهی وحق خواهی وچالش های بعدی جامعه پشتون پاکستان به دور باشد.

درطول دست کم سه سده ای ک از احیای پشتون ها توسط احمد شاه ابدالی می گذرد، تنها یک موضوع به عنوان خط سرخ برای پشتون ها ترسیم شده است، اهتزاز شمله درارگ افغانستان وتلاش برای احیای پشتونستان؛ودرهردومورد نیز موفقیتی که بتواند به تثبیت یک کشور وتحول اجتماعی جامعهء پشتون کمک کند ،موفقیتی قابل ملاحظه ای وجود نداشته است.

در آن سوی دیورند، پشتون ها درگیر افراط گرایی دینی، عقب مانده گی اجتماعی ومشکلات درون اجتماعی خود بوده اند ودر ساختار اصلی جامعه ءپاکستان جایگاه اصلی را نداشته اند. در این سوی دیورند نیز آنان تنها به اهتزاز شمله دل خوش کرده اند. شاهان وامرایی که از شروع سلسله احمد شاه ابدالی تا تالبان دوم برافغانستان حکومت کرده اند، رقیب جدی ای چندانی در عرصهء داخلی نداشته اند. به جز دورهء کمتر از یکسالهء حبیب الله کلکانی وبرهان الدین ربانی درتمامی این سه قرن این شاهان وامرا حاکم بلامنازع افغانستان بوده اند، اما همین امرای بلامنازع برای جامعه پشتون داخل افغانستان کمترین رفاه ممکن میسر را نساخته اند.اگر از تاریخ سه قرنهء این اقتدار برای جامعه پشتون سوال شود، هیچ موضوع مهمی در جهت اعتلای این جامعه ایجاد نشده است وحتا این سران پشتون نیز با انگیزه های قومی وپشتونوالی جامعهء پشتون بازی هایی سیاسی به تکرار درتاریخ داشته اند. دوره ءچهل ساله محمد ظاهر شاه پادشاه فقید افغانستان یکی از طولانی ترین حکمروایی های معاصر دراین کشور است. اما آخرین پادشاه افغانستان تنها به این دلیل مورد حمایت قاطبه جامعهء پشتون بود که رگ وریشه پشتونی دارد والی این پادشاه هیچ سررشته ای از جامعه پشتون نداشت وهیچ تغییری نیز مانند اسلاف خود درجنوب وشرق افغانستان برای تحول اجتماعی ایجاد نکرد وحتا زبان پشتو نمی دانست. بنا براین جامعهء پشتون دلخوش به اقتدار وشمله تنها به جنبه های صوری این مساله راضی بوده وعملا این اقتدار بلامنازع سه قرنه درکشوری جدیدی بنام افغانستان ، هرگز باعث رفاه، پیشرفت وتثبیت شان نشده است.

این مساله با آنکه بخشی از اثرات بازی های کلان جهانی ومنطقه ای است به وجود نوعی نگاهی نیز برمی گردد که به ویژه درمواردی مانند قدرت، دین وپشتونوالی وجود دارد. رویکرد به قدرت، دین وپشتونوالی ای که بتواند برای آنان رفاه ایجاد کند.ترسیم افقی تازه ومبتنی بر واقعیات های جهان جدید بخشی از رسالت نخبگان پشتون درتمامی طول این دوران بوده است،کاری که درآن موفقیت چندانی نداشته اند. طرح دو سه سوال اساسی نقطهء مهمی در ایجاد تحول درجامعه پشتون باید باشد.

 اول خط دیورند: موضوعی که به همان اندازه که برای میلیون هاپشتون در دوسوی این خط مهم بوده است، به همان اندازه نیز صرفا با این “احساسات” پشتون های این طرف دیورند همواره بازی شده است وآنان را از اصل توجه به پیشرفت بازداشته است. عملا کشوری بنام پاکستان از کشورهای قدرتمند جهان شده وچیزی برای تغییر وجود ندارد و آن بخش از احیای دوباره با توجه به واقعیت امروز پاکستان وافغانستان وجهان نا ممکن است.

دوم:در مسایل پشتون های افغانستان این نگاه عام که مالک این کشور پشتون هاهستند ودیگر اقوام ا زدیگر جاها آمده اند، یک نگاه غلط تاریخی است که می تواند نسل های پشتون را در یک فهم نادرست از تاریخ وحیات جمعی سرگردان کند، یک جوان پشتون با این نگاه وقتی به عنوان مثال بانام بلخ روبرو شود، این سوال برایش ایجاد خواهد شد که این هزاران سال دیگر اینجا مردمی ، تمدنی ومسایلی بوده است. وقتی هزار سال پیش از اقتدار احمد شاه ابدالی حنظلهء بادغیسی دربادغیس شعری می سروده، بدان معناست که کسی دراینجا از کولاب نیامده است.

 اصلاح این رویکرد می تواند به گذاشتن قدم هایی برای زندگی اجتماعی درجهان مدرن برای آنها ودیگران فراهم آورد. موضوع دیگر موضوع قدرت است. نگاه سنتی درجامعهء پشتون وشاید بسیاری از جوامع دیگر فقیر ، تصاحب قدرت دولتی است. این واقعیات درجهان مدرن کاملا تغییر یافته است. مثال سادهء آن فن آوری، دانش وحتا ثروت است که هرکسی می تواند آن را به چنگ بیاورد، بنا براین قبضهء ارگ به معنی کنترول برهمه چیز نیست.تلاش آنان باید برای به دست گرفتن قدرت به معنای مدرن آن شامل دانش ورفاه متمرکز شود.

با این همه  اتفاقی که برای پشتون ها واز جمله جامعه، زبان وفرهنگ کهن آنان افتاده است باقی ماندن در پسمانی وحشتناک از کاروان تمدن بشری خاصه درسدهء بیست ویکم است.سوال اساسی  از جانب پشتون ها می تواند این باشد که دراین سه قرن چرا شاهان بلامنازع آنان نتوانسته اند زندگی ابتدایی شان را تغییر بدهند؟! چه از رهگذر رفاه وچه از نظر آگاهی واعتلای آموزشی وفرهنگی چرا تغییر قابل ملاحظه ای به وجود نیامده است؟

 این سوال متوجه هیچ کس دیگری به جز شاهان پشتون نیست. عقب مانده گی ای که درقرن بیست ویک هم  باپدیده ای بنام تالب دوم بروز پیدا می کند. حاصلی که آمیزه ای از بدویت دینی وپشتونوالی است اما درواقع بخشی از بازی ای است که پشتون هارا برای یک قرن دیگر از کاروان رشد بشر به دور نگاه می دارد.

باتزریق این حس که قدرت سنتی افغانستان به صورت یک دست با تالبان دوم احیاشده است، پاکستان از چالش کلان ترجامعه ءپشتون برای مدتی ” بیغم ” می شود. چیزی که برای پشتون ها باقی می ماند همین “احساس” است که شمله دوباره به اهتزار درآمد. اما چیزی که درواقع اتفاق می افتد مانند سه قرن حاکمیت دیگر حکم رانان پشتون نه تنها به رفاه وپیش رفت، جامعه پشتون منتج نمی شود بلکه آنان را به صورت عجیبی به چند قرن قبل سوق می دهد. دراین حال نخبگان پشتون مسوولیتی که دارند، ایجاد افقی تازه برای یک جامعهء کلان باتوجه واقعیات امروز جهان وکشورهای جداگانه پاکستان وافغانستان است وتلاش برای احیای جامعهء پشتون درمتن جهان امروز وجلوگیری از دایرهء باطلی که هیچ اثری برای تعالی جامعهء پشتون درطول این سه قرن نداشته است.سوال اساسی که جامعه پشتون با آن مواجه است ، از حاصل این همه کشورگشایی واقتدار میراثی است که برای آنان مانده است، این میراث رشد بشری ، توسعه زبان وفرهنگ پشتو ، رفاه این قوم باید باشد؟ چیزی که باید به خاطر خواهان برای کل حکمرانان سه صد ساله پشتون نمره صفر داد.درواقع پشتونوالی ودین گرایی ویژه وبدوی درون این جامعه، باعث شده تا در مرحلهء اززندگی بشر قرن بیست ویک قرار داشته باشند که حتا قابل درمقایسه با دیگر هم وطنان شان دراین دوکشور درپله هایی به مراتب پایین قرار داشته باشد. درواقع میراث این همه، میراث صفری است ودقیقا همین موضوع باید نخبگان پشتون را به یک بازنگری تاریخی وترسیم افق تازه تر برای آینده بهتر وروشن تر برای پشتون ها ترغیب کند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا