مردِی که امروز را دیروز میشناخت
فرزاد مجید پور
زنده یاد محمد طاهر بدخشی، یکی از مردان صاحب اندیشه، تفکر، مبارز و یادی از شخصیتیاست که عمق درد، رنج مردم و کشورش را با گوشتوپوست خویش درک نموده و علت همه نا هنجاریها و بیماریهای اجتماعی، زمانهاش را در یافت. برای رفع و دفع آنها، از شیرهجان و خون خویش، نسخهای شفا بخش و خوبی را عرضه داشت تا همه نا بسامانیهای کشور و مردم مرز و بوماش را درمان کرده باشد و آن را محمد طاهر بدخشی نامند.
زنده یاد م. طاهر بدخشی، زمانی به سیاست روشن و با ابعاد گسترده پرداخت، از یکسو در کشورش ـ استبداد و افکار قبیلهای قرون وسطایی، در هم پیوندی با روحانیون فاسد و عقبگرا و وابستگان آنها، با ابزار دین و مذهب به سر نوشت مردم با حیله و نیرنگ بیداد میکرد. و از سوی دیگر ـ در منطقه و جهان فضای جنگ سرد بر جهان حاکم بود و قدرتهای بر خواسته از جنگ جهانی دوم، در پی تقسیم مجدد ثروت جهان به مقابله بر خواسته بودند. همچنان از نام سوسیالیزم و صدور این اندیشه دور نیرو با رهبری و مرکزیت ( مسکو ) و (پکن) با هم سخت در رقابت بودند.
حاکمان مستبد در داخل با تزویر دینداری و استعمار با لباس چند رنگ از بیرون در تبانی باهم بر استحمار سازی و بهرهکشی مردمان جهان سومی و غارت، دار و ندار آنها کمر بسته بودند. این زمان مصادف است با نیمه دوم دهه چهل و نیمه اول دهه پنجاه ـ هزار و سیصد خورشیدی. شاد روان م. طاهر بدخشی در میان مجموعه تضادهای خفته و بیدار درون جامعه افغانستان که باعث عقب ماندهگی طولانی کشور در ابعاد مختلف و بدبختی مردم اش شده بود ـ درست پی برد و به آن انگشت گذاشت که حاکمیت استبدادی توام با افکار قبیلهای (عقب ماندهترین تفکر و نظام عصر بیست) بنا به خاصیت طبیعی که دارد، مانع رشد جامعه بوده و مردم افغانستان را در بیسوادی مطلق، فقر دایمی و جدال قومی و ملیتی خانمانسوز دراز مدت قرار دارد، همچنان از طریق روحانیون عقبگرا باحیله و ابزار ساختن دین و مذهب، حاکمان خون مردم را می مکند و به قیمت تباهی جامعه و مردم ما، به حیات طفیلی و جوکوار خویش ـ ادامه میدهند.
این مرد فرزانهای تاریخ معاصر افغانستان/ خراسان برای برون رفت از این وضع (طرد حاکمیت قبیلهای و افکار آن پایاندادن به رنج و عذاب عقب ماندهگی تاریخی کشور و مردم آن) طرح اصولی علمی مسئله ملی و راه حل عادلانهای آن را از طریق ایجاد (نظام – فدرالی) برای بحث و بررسی بیشتر پیشکش نخبگانِ جامعه نمود. تا از این طریق به امتیاز و تبعض برتری جویی و خود کم بینی آشکار و پنهان در کشور نقطه پایان داده شود. دیده شد، بی باوری و بی اعتنایی از جانب حاکمان و سیاسیون به مسئله مذکور، توام تا تداوم امتیاز دهی روا داشتن تبعیض که بسیار خطرناک از جانب (بدخشی) پیشبینی بود. با تاسف ما امروز شاهد و خامت اوضاع پیشبینی شده موصوف هستیم.
نباید فراموش کرد، آن وقت (بدخشی) بزرگ را ـ دشمنان کشور، از بابت طرح اصولی مساله ملی و راهی حل علمی آن ـ به (تنگنظر) (سیگتاریست) (تجزیه طلب) متهم ساختند. به همین ترتیب، برای افشا نمودن روحانیون وابسته به دربار، که دین اسلام را منحیث ابزار در اختیار طبقهای حاکمه مستبد و در بار قرار داده بودند، زنده یاد (بدخشی) به روحانیون وطن پرست مراجعه کرد، تا ارزشهای اسلامی از جمله روح عدالت پسندانهای اسلام را، از چنگ ستمکاران و مستکبران ددمنش نجات دهند. چون که به حرف و سخنانِ زنده یاد (بدخشی) در بارهای اسلام و رهایی آن از چنگ کاسبان دین ـ توجهای نشد. و اکنون مردم و جامعهای ما ناظر خطر از دست دادن ـ جان، مال هویت و همه چیز خویش اند. بدین منوال شاد روان م. طاهر بدخشی، تشخیص داده بود دنبالهروی، عدم بکار گیری ابتکاری فکری و استقلال عمل، الگو سازی و کپی بر داری در مسایل حیاتی کشور مطلقا پذیری فتنی نیست، چون روحیهای ابتگار و سازندهگی مردم را میکشد و ما را دستگیر میسازد. اما سیاستمداران و زمامداران کشور ما به این مسله کلیدی و با اهمیت بر خورد ناشیانه کردند.
دیده شد ـ بخشی عمدهای حلقاتی راستی بجای یک خدا، یک پیغمبر، یک قرآن به مراکز اخوت جهانی و تفاسیر متعدد بیش از هفتاد دو فرقه مراجه کردند و بسا دستجات چپی، قبلهای امیال خویش را در (مسکو) و (پکن) جستجو کردند و گروههای هم به دامن سرمایه جهانی پناه بردند. و عملا ارزشهای کشور و نقش مردم جامعه و تجارب جامعه بشری را نادیده انگاشتند. اینجاست، عملا جامعه ما را به گروهها و بخشهای نا همگون و آشتی نا پذیری فکری تقسیم کردند و از این طریق چنان کارستانی بر پاکردند، تا پای همه قدرتهای منطقه، جهانی و آوباش ترین اراذل افراطیت و تروریزم را به سرزمین آبانی ما کشاندند و هستی مادی و معنوی جامعه تباه گردید.
شاهد هستم، به ناموس سرزمین و عفت مردم بی باکی ـ بیان نشدنی ـ را روا داشتند. این هست عاقبت دنبالهروی و عدم اتکا به خود که زنده یاد م. طاهر بدخشی در باره آن آواز سر داده بود و حتا در این راه نقد جان باخت. اما رقبای کوتاه اندیش او، او را به (انتی سویتی) بودن متهم اش ساختند و جان از تناش را جدا کردند. همچنان شاد روان محمد طاهر بدخشی، میگفت: زمامداران قبیلهگرا کشور ما را بی نهایت عقب مانده نگه داشتند، اکثریت نزدیک به کل مرد و زن جامعه بیسواد اند. نیروی عمدهای کار را، دهقان تشکیل میدهد، زیادی از آنها خیلی تهی دست، بی سواد و عقب مانده اند. آنها (دهقانان) به روشنگری و آگاهی دهی لازم ـ نیاز دادند. این راه دراز و طاقت فرساست. برای این مسله نیاز به کادرهای حرفهای است و بایست به تربیه آن پرداخت و نباید در این راه شتابزده عمل کرد. نباید راههای سهل به قدرت رسیدن سیاسی را انتخاب کرد و در فکر کودتا و عمل بدون تدارک بود، چون هر دو فاجعه بار است.
دیده شد کودتای های محمد داود و حفیظ الله (امین)، فاجعه آفرید و عملیات نا فرجام ماورای انقلابی در چند مورد عواقیب بدی بدنبال داشت. امروز کسی نه به کاسب، منحیث دوست خدا (هر کاسب و حبیب الله) و نه به زحمتکش منحیث آفریدگار نعمات مادی جامعه، وا قعی میگذارد بلکه بالای آنها ظلم مضاعف ادامه دارد و از تعین سرنوشت خویش به شکل و مضمون واقعی مرحوم اند، صرف برای نمایش دموکراسی گوسفند وار پای صندوقهای رای برده میشود و بس در باره نیچه گفته بود: (مهمترین نشانهای خوار داشت بشر آنست که هر کس را یا به عنوان وسیلهای برای دستیابی به هدف بدانیم یا اصلا برایش ارزش قایل نشویم).
زنده محمد طاهر بدخشی، معتقید به پایان دادن حاکمیتهای تک قومی و تک حزبی، از طریق ارگان و یا ارگانهای متحد رهبری کننده طبقات، اقشار ولایه های مختلف مردم زحمتکش و ستمدیدهای جامعه، همانا (جبهه متحد فراگیر ملی) بود تا در دراز مدت از درون این جبهه فراگیر ملی، حزب سراسری زحمتکشان حافظ منافع کشور و مردم جامعه بیرون آید و به پراکندگی نیروهای ملی و مترقی پایان داده شود. اما در اثر خود خواهیها، کوتابینیها، تداوم انحصار قدرت و تلاش برای تصاحب قدرت از طریق کودتا ها و امثالهم آن با حمایهای بیگانه گان از بیرون برای سرکوب مردم جامعه، همه را تضعیف نمود، بسیاری نهادهای سیاسی را زوال و نا بودی را پیمودند و یا میپیمایند. اینجا است که زمینه برای تداوم غارت، چپاول و حاکمیت مافیایی رنگا رنگ نظامی و مداخلات بیگانه گان مساعد گردید و کشورما در جهنم بی مسئولیتهای زمامداران و سیاسون نا عاقبت اندیش میسوزد.
چرا چنین است؟ـ یک اینکه، زمامداران و بسیاری از سیاسیون ما، امر و نهی بیگانهگان را پذیرفتند و دنبالهرو ایشان شدند و زحمت تفکر را بخود نداده و از فکر و عمل مستقلانه خویش بهره نه جستند، نان جویده خوش شان آمد و در کشاندن پای بیگانهگان بر سرزمین مادر وطن بینهم رقابت پیشه کردند تا صاحب کرچ و کلاه و زر و زور شده باشند و به تعالیم م. (بدخشی) توجه نداشتند.
دوم اینکه،ـ هنوز مستبدین و روحانیون فساد پیشه و بیگانهها و بیگانه پرستان بی رحم و بی مروت، (دین) خدا (ج) را بحیث ابزار در اختیار دارند و با این دین خدا و مردم کشور ـ بر فرق مردم میکوبند و شدید هم میکوبند.
سه اینکه،ـ بر مردم جامعه، بر خورد مزویرانه و ریاکارانه صورت گرفت و میگیرد و نقش مردم به مثابه ایجادگر نعمات مادی جامعه، در تعین دولت و حکومت نادیده گرفته شد و در این راستا نقش سمبلیک دارند.
چهارم اینکه ،- جریانات سیاسی، نظامی شریک در دو طرف نبردهای چهار دهه اخیر به انحصار گیری پایان نا پذیر و سیر نشدنی تیم بازی و گروپ پروری مافیایی به کمک و مساعدت شبکههای مقتدیر منطقهای و بینالمللی تبدیل شدهاند.
پنجم اینکه،ـ مافیایی قوم و ملیتها از اتحاد اقوام و ملیتهای این سرزمین سخت بیمناک اند، از نام ایشان به سدجویی و بهره گیری دست زده اند و میان اقوام، ملیتها و مذهب و ادیان دارند ـ آتش خانمانسوز خاموش نشدنی را شعلهور سازند، بایست هوشدار شاد روان م.ط. (بدخشی) را بیاد آور، اگر امروز به مسئله ملی توجه نشود، فردا به سهمگین و طوفان مهار نشدنی را در پی خواهد داشت.
ششم اینکه،- دشمنان داخلی و خارجی در پی سقوط باقیمانده ارزشهای جامعه و مردم ما هستند ـ تا استحمار سازی را در کشور به پایه ی اکمال رسانده باشند و نمونههای آن در بیش از چهار دهه اخیر روشن بوده و مسیر رو به تصاعد را میپیماید. بار ـ بار از خود پرسیدم و با کلاه خود هم به مصلحت نشستم، این درست هست که، مردمانی مربوط به اقوام، ملیتها و پیروان ادیان و مذاهب کشور ما، دارایی تفاوتهای فکری، عقیدهتی، رسم ـ رواج و فرهنگ متفاوت اند که این یک امر طبیعی است. اما چرا مردمان و شهروندان افغانستان، در هیچ مورد، وجوه اشتراک سراسری و همه پذیری ندارند. بسیاری از نخبگان و مردم به این باورند، تاریخ رسمی کشور و فداکاریهای مردم جعل شده و مورد قبول همه نیست. پول افغانستان بنام (افغانی) در سراسر کشور یکسان چلند ندارد ـ در قسمتهای آن (کلدار) در بخشی دیگرش (تومان) مروج است و در ساسر کشور دالر امریکایی معتبر تر از افغانی است.
قهرمان سراسری نداریم ـ هر بخش جامعه قهرمان خود را دارد. شهیدی همه شمول و همه پسند نداریم. متکر و دانشمند همه پذیر نداریم. در مورد دوست و دشمن وطن ـ نظر واحد و یکسان وجود ندارد. سیاست واحد تدوین شدهای داخلی و خارجی نداریم. اسلام در طول تاریخ در پهلوی ارزشهای میهنی، بسیج کننده مردم در سرا سر کشور بود و حال به بیش از هفتاد دو فرقه تبدل شده و مردم ره به بیش از ۷۲ قسمت بنام اسلام تبدیل کرده و خون مسلمانان از دست چهره مسلمانها ـ همه روزه به روی زمین و جادهها جاریست. دلایل همه این ماجرا ها این است:ـ چون ملت نشده این و ملت نیستیم و تا ملت شدن هنوز راه دراز در پیش است. افکار قبیله و حاکمان قبیله نخواستند تا مردم افغانستان ملت شود. چون قبیلهای فکر میکنند بشمول تحصیل کردهگان آن در غرب بنام تکنوکراتها و دموکراتها. حتا نگذاشتند به سوی ملت شدن گامی هم برداریم.
بنآ آنچه بنام ملت افغانستان/ خراسان یاد شده و یا گفته میشود از جمله (سرود ملی) جز خوش ساختن خویش چیزی دیگری نیست، فریب و دخل است و برای ملت شدن آنچه گفته آمدیم را بایست به کند و کاو گرفت و بحث و ارزیابی را در باره مستمر دنبال کرد الی تفاهم ملی. در غیر آن به گفته ی حضرت سعدی بزرگوار.
گر هر دو دیده هیچ نبیند به اتفاق
بهتر ز دیده ای که نبیند خطای خویش
به گفتهای شاعر و نویسنده بزرگ استاد واصف باختری،《او هم نهی کنند بود و هم نفی کننده، هم جویبار رو بدریا بود و هم دریایی رو به جویبارها. اندو بر ما اگر بپنداریم که او (طاهر بدخشی) زندانی حصار تنگ چشمیهای سرزمین برتر و قبیلهای بر تر و ملت برتر بود. اندو بر ما اگر بپنداریم که او در ویرانههای تاریخ تنها در جستجوی شکوه گمشده قبیلهای خویش بود. و اندو بزرگتر بر ما که همه ما در آوان عسرت تاریخی خویش از او نان آگاهی قرض گرفتیم و هم دشمنانش دادیم.》