به روایت صدرالدین عینی بخارایی؛ نوروز بخارا پیشتر از سمرقند سر می شود
3 فروردین 1402
0 10 خواندن این مطلب 3 دقیقه زمان میبرد
در بخارا در آن وقتها «نوروز» را که عید ملی عموم فارسی زبانان است، بسیار حرمت می کردند، حتی علمای دینی به این عید که پیش از اسلامیت، پیش از استیلای عربها “عادت ملی” بوده، بعد از مسلمان شدن هم مردم این عید را ترک نکرده بودند، رنگ دینی اسلامی داده از وی فائده می بردند. ازآیت های قرآن، هفت سلام نوشته به غولونک) آب که خوردن وی در نوروز از -عادتهای ملی پیشتره بود، تر کرده میخوراندند و پول می گرفتند. در روز نوروز درارگ امیر یک مراسم دینی تشکیل نموده ضیافت میخوردند، پول میگرفتند، و خلعت میپوشیدند و پس از نوروز به شرف سال چند روزه سیرهای رسمی تشکیل میکردند و مانند اینها.
اما خلق پیش از سال نو که در سالهای عادی ۲۲ مارت … می درآید، سیرها تشکیل نموده گویا برای پیشوازگیری نوروزی حاضری میدیدند. کلانترین این سیرهای خلقی در «فیض آباد» تشکیل می یافت. در این سیر که در ماه حوت برپا میشد، مردم هر روز جمعه به «فیض آباد» رفته سیر میکردند.
فیض آباد دهه ای است در شمال شرقی شهر بخارا، در مسافت یک کیلامتر که باغات خوب و کشتزار وسیع سیر آب دارد و حالا در آنجا کالخاز بنام «معارف» تشکیل یافته است.
ما در جمعه دوم موسم سیر «فیض آباد» که عادتاً بسیار گرم و سیر آدم میشد به تماشا بر آمدن خواستیم، هر چند از شهر و از دیهات اطراف شهر آدمان با گروههای کلان به آن سیر برآیند هم، گروه ما آن قدر کلان نبود. دو گروه ما «مخدوم گو» و دادرش «پیرک» ملا حامد صوتی، و زین الدین خواجه، اکهام و من. مخدوم گو از حجرهاش یک چایجوش برنجی که به جای چاینیک به کار میرفت، دو پیاله و یک کمپل (ادیال) گرفته برآورد که کمپل را «پیرک» در بغل گرفت و چایجوش و پیاله ها را من برداشتم. ما ساعتهای نه روز از شهر و از دروازه مزار برآمدیم، از آن دروازه به طرف شرق یک راه کلان بود که راست رفته به مزار بهاءالدین نقشبند میرسید (به این سبب نام آن دروازه را مزار نهاده اند، و گرنه نام تاریخی وی «دروازه آب» است که «شهر رود» از طرف جنوب آن دروازه به شهر میدرآید.
از این دروازه به طرف شمال شرقی یک راه کلان میرود که وی پیش از دیهه «فیض آباد» و «دلگشای» بیرون گذشته به «غویون» میرسد. در میانه این دو راه کلان یک راه پیاده گرد بود که از بین رشته های قبرستان گذشته، به کشتزار و سیرگاه «فیض آباد» میرفت.
ما، انه با همین راه پیاده گرد روان شدیم. وقتی که از مزار خواجه اسحاق کلابادی گذشتیم، از پیش ما یک میدانچه چقور بر آمد که طرفهای شرق، جنوب، غرب وی را یک چند پشته های بلند گورستان و طرف شمالش را از زمینهای بلند گلزار گلفروشان احاطه میکردند. در این میدانچه یک چند درختان گجوم سرخشک، یک چند صفه های نشستگاه چای نوشان بوده در طرف شمالش یک خانه چه یک ایوانچه و یک صفه دراز رویه جای گرفته بودند. در صفه چه ها و در صفه دراز رویه چاینوشان می نشستند، ما هم با تکلیف مخدومگو در یک صفه چه که در کنارتر میدان واقع شده بود نشستیم.سماوارچی به پیس ما یک چاینک چای را با پیاله آورده نهاد.
– چرس در کار است؟ گفته پرسید:
مخدوم گو که در این گونه موردها وظیفه رهبری را بجا میآورد.
– نی، در کار نیست! گفته جواب داد …
بهار بخارا پانزده روز پیشتر از بهار سمرقند سر میشود، با وجود این که هنوز به سال نو پانزده روز بود، گندمها و جوهای تیره ماه کشته شده و علفهای یونوچقه چار انگشت قد کشیده بودند. سبزه های خودروی لب جویچه ها و روی راشها هم، زمین پر نم سیاه تاب بهاری را تماماً پوشانده بودند. صحرا در این وقت حقیقتاً دلربا و فرح افزا بود، میسه و سبزهها گویا بخمل سبزپتی بودند که بر روی صحرا به پیشواز از نوروز دل افروز گسترده شده بودند. هوای فارم بهاری با بوی خوش سبزههای نو خیز عطر آمیز به کس روح تازه و شادمانی بی اندازه میداد، کس میخواست که دهانش را کلان گشاده آن نسیم دل آویز عنبر بیز را تا میتواند فرو کشد.
پارچه های ابرهای پراکنده سفید و سرخ و زرد بنفش تاب که در روی هوا حرکت میکردند به آسمان کبود زینت رنگارنگ میدادند و سایه های خود را بر زمین سبز یک رنگ افکنده گویا برتری هوا را از زمین نمایش کارانه، اعلان مینمودند. خلاصه زمین و آسمان در جوش رنگآمیزی بود و طبیعت سرگرم از نوخیزی . . .