فرهنگ و اندیشهقلمرو فارسی
دکترمحمدصادق فطرت ناشناس: تاریخ افغانستان سراسر شکست است
مقدمه: د کتر محمد صادق فطرت”ناشناس” یکی از مهم ترین چهره های علمی، هنری و فرهنگی یک قرن اخیر افغانستان است. سرگذشت و زندگینامۀ او نیز چنانچه در کتاب ها و رسانههای مختلفی بازتاب یافته، حاوی نکات مهم و دوره های مهمی از تاریخ اجتماعی این کشور است.”ناشناس در سال ۱۹۳۵ (میلادی) در قندهار افغانستان متولد شد. در هنگام کودکی به هندوستان رفت و در شهر دهلی تا صنف/کلاس هفتم مکتب درس خواند و بعد دوباره به افغانستان برگشت و تحصیلات دوران مکتب را در لیسۀ حبیبیۀ کابل به پایان رسانید او همزمان به دانشگاه کابل راه یافت و از دانشکدههای حقوق و علوم سیاسی و اقتصاد فارغ شد. او بعد از چند مدت کار به عنوان مدیر در رادیو افغانستان برای ادامۀ تحصیلات عالی در رشتۀ ادبیات و زبان روسی به شوروی سابق رفت و پس از دریافت لیسانس در رشتۀ ادبیات و زبان روسی همچنان موفق به دریافت درجۀ دُکتُرا در رشتۀ ادبیات پشتو شد. صادق فطرت در آغاز به خودش«بیباک» بعد «پرواز» تخلص گذاشته بود و بلاخره در سال ۱۹۵۴ میلادی تخلص «ناشناس» را برای خودش انتخاب کرد.
باسپاس گزاری از اینکه وقت خود را در اختیار ما قرار دادید، به عنوان نخستین پرسش می خواهم، جدا از موضوع هنر موسیقی به عنوان استاد تاریخ و با توجه به دانش و تجربۀ منحصر به فردی که دارید، بپرسم چرا افغانستان پیوسته در گرداب بحران قرار دارد و ظرفیت و قدرت عبور از بی ثباتی را ندارد و یا درگذشتۀ تاریخی خود نداشته است؟! خوش حال می شویم دیدگاه شما را در این خصوص داشته باشیم.
جواب: دلایل بسیار عمیقی دارد. روی این مسایل صحبت هم زیاد شده، از دید من، ما هیچ وقت رهبری درستی نداشتیم. چه به عنوان پادشاه و چه به عنوان رئیس جمهور، یک رهبر درست نداشتیم و اگر هم داشتیم، زیر تاثیر طرف ها و جوانب مختلف بوده، از همسایه ها تا قدرت های دور و نزدیک بوده اند. زیر اثر همین قدرت ها بوده اند، رهبر مهم است. من گفته ام: نیمه شب گم کرده ره بی راهنمایی مانده ام / بحر طوفانی و من بی ناخدایی مانده ام… ناخدای درستی هیچ وقت نداشتیم. بنام پادشاه، بنام رئیس جمهور بوده اند. اگر پادشاه و یا رئیس جمهور خوب هم روی کارآمده، شدیداً زیر تاثیر همسایه ها و قدرت های دور و نزدیک قرار گرفته اند و زیر تاثیر همان ها بودند.
منیژه نادری: بیشترین شان دست نشانده بودند؟
بلی. وطن ما در طول تاریخ محتاج بوده و طبیعت هم بر ما سخت گرفته است. ببینید، هر چند سال خشکسالی می آمد و باران نمی شد و حاصلات کم می شد و دست ما طرف قدرت های کلان دنیا دراز بود. کمک کشورها و قدرت ها هم بدون مدعا نبودند. خشکسالی هم. «یتفکرون فی الخلق سماوات والارض». آنچه در آسمان ها و زمین است به آن فکر کنید. باید به آن فکر می شد، شرایط ما و کشور سویس بسیار فرق ندارد، ولی آنها فکر دارند و رهبری شان درست است و از فکر و بازوی خود استفادۀ درست می کنند. ما همین فکر را نداشتیم و کسی که اشخاص را به کار بیاندازد و یک پلان داشته باشد، نبوده است و اگر نه در زمان خشکسالی باید مدیریت میبود. اما وقتی بهار برف میبارید، برف به سیل تبدیل می شد و خانه های مردم را ویران می کرد. برخورد با این موضوع به فکر نیاز دارد، تا متوجه باشید و خانه ها را و برف ها و سیل ها را در نظر بگیریم طوری نباشد که سیل بیاید و خانه ها را خراب کند.
در چنین وضعیتی که کشور ما تجربه کرده و می کند، جایگاه هنر و فرهنگ و ادب را چگونه می توان تعریف کرد؟ یعنی جامعه و هر انسانی در این سرزمین و یا از این سرزمین توانایی پرداختن به این مسایل را دارد؟
باز هم همۀ این مسایل به رهبری تعلق می گیرد. شما وطن را، تاریخ اش را بخوانید. ببینید احمد شاه ابدالی برای اولین دفعه پادشاه مملکت شد. یکی از مسایلی که بسیار مهم است، اینکه تاریخ برای این است تا اشتباهات گذشته تکرار نشود، کارهای خوب تقلید شود و با تقلید خوب و خوب تر شود و از کارهای بد عبرت گرفته شود و سرمشق باشد. ببینید، پیش از افغانستان شدن این کشور و پیش از پادشاهی احمد شاه ابدالی، دو و نیم صد سال پیش، ظهیرالدین بابرکه از طرف مادر به تیمور گرگانی و از طرف پدر به چنگیزخان خویشاوندی و رابطه داشت، در چهار ده سالگی سمرقند و بخارا را فتح می کند. در سال 1506 کابل را فتح می کند، باز قندهار را فتح می کند. در درپانی پت هند درسال 1526 ابراهیم لودین را شکست می دهد. اینها از منگولیا بودند به سمرقند و بخارا آمدند و تا هندوستان رفتند و فتح کردند و 331 سال حکومت کردند.
ظهیر الدین بابر همراه ابراهیم لودین که افغان بود، جنگ کرد ،عمرش درجنگ گذشت. پسرش نصیر الدین همایون با شیرشاه سوری در جنگ شد و جلال الدین اکبرکه او را مغول اعظم می گویند، پنجاه سال پادشاهی می کند و هندوستان را سراسر ازنو می سازد. نورالدین جهانگیر پسرش سلطنت می کند، شهاب الدین شاه جهان که تاج محل را ساخته است، محی الدین اورنگ زیب… حالا احمد شاه بابا…آن ها طرز حکومت داری را می فهمیدند، قانون داشتند، مثلا چنگیزخان قانون یاسا داشت و در عرصه های نظامی و مملکت داری تطبیق می شد و اینکه خون آشام بود و جنگ می کرد و اینها بحثی جداست. ولی قانون داشتند و تطبیق می شد. از ما چه؟ قوانین و کابینه و دولت داشتند یانه؟ طرز حکومت را می فهمیدند؟حالا احمد شاه بابا. آیا نشستند تا یک مجلس بسازند و در نظر بگیرند که همان حاجی جمال حریف احمد شاه بابا هم باشد، سردار پاینده محمد خان هم باشد؟! طرف هندوستان میروند. او در ملتان تولد شده بود، می توانست یک کاری بکند و یک جا بنشیند و یک قدم جمعی بردارد. برو یک جایی را فتح کند و چور وچپاول کن و پس بیا.
د دهلی تخت هیرومه چی رایاد شي
زما د ښکلی پشتونخوا د غرو سرونه
تنها با دزدی و چور کردن نمی شود. بچه اش تیمورشاه یک حوض آب بازی داشت، باز خانم هایی درآن حوض بودند، منشی تیمورشاه پشت سرش می رفت تا هر دختری را که او شاره می کرد، یادداشت کند. منشی نام های شان را نوشته می کرد و هر شب ده دختر باکره با تیمورشاه هم صحبت می شود، چی حال بوده است در این ملک.
در مورد عباسی ها و اموی ها هم. درزمان عباسی، نوزدهمین خلیفه اش سیزده ساله بود، المقتدر باالله. در حرم سرای آنها یازده هزار خواجه حرم سرای یعنی غلام خصی شده وجود داشت، اسلام یعنی زن باره گی؟ یعنی چی؟!
عباسی ها پنجصد و نه سال خلافت کردند، اموی ها نود سال و باز عثمانی ها… فقط حرمسرای بود و خلاص. پادشاه ها همین طور بودند. مناطق را به بیست و چهار فرزند خود تقسیم کن و خلاص! شما یک جای قابل افتخار در تاریخ ما به من نشان بدهید؛ من دشمنی ندارم، دوست دارم وطن خودرا و هم وطنان خود را ولی واقعیت ها را می گویم. راست برای تان بگویم در مسایل سیاسی وارد نبودم و خوشم هم نمی آمد. از وقتی که دست راست وچپ خود را شناختم، و شعور سیاسی و اجتماعی یافتم، از سیاست خوشم نیامده است. بخصوص از سیاست درکشورهای جهان سوم افغانستان وپ اکستان و اینها… سیاست واقعی را ندیدم، سیاست در هرجای دروغ است مگر دروغی که به منطق نزدیک باشد و دلایلی داشته باشد. کشورهای که وضعیت اجتماعی بهتر هم داشتند،آن ها هم حالت بدی دارند وجنگ هایی که می بینید .
قرآن در البقره گفته «اگر ما می خواستیم هرگز جنگی نمی شد و ما توسط قومی، قومی دیگر را از بین می بریم. اگر جنگ نباشد زمین فاسد می شود». پاک و صاف گفته از وقتی که هابیل برادر خودش قابیل را کشت، برادرکشی شروع شده و ادامه داشته و تا قیامت ادامه خواهد داشت.
قول یکی از دانشمندانی را که در مسایل افغانستان وارد است، می گویم:
افغانستان موزاییک رنگارنگی از فرهنگ های ملل و نحل مختلفی است که در طول تاریخ پیوسته محل نزاع و رقابت مدعیان داخلی و خارجی قدرت بوده و هنوز هم روند و پروسۀ شکل گیری ساختارهای قومی و قبیله ای مردم این سامان، در چهارچوب دولت های ملی و مدرن به پایان نرسیده و آبستن رویدادهای غیر قابل پیش بینی و قیاس می باشد.
همین برای من و در مورد افغانستان کافی است که بخوانم. از مرحله ای که باید به آن برسیم، فرسنگ ها دور هستیم. چون ما از قوم و قبیله خلاص نشدیم. از بارکزی، محمد زی، پوپلزی و اچکزی و اینها خلاص نشدیم. این مسایل در حالات عادی معلوم نمی شود اما وقتی جنگ کردند می گویند تو از فلان قبیله هستی! همین مسایل ادامه دارد. او هزارۀ بیچاره که به جمع حساب نمی آید. در سوال هایی که از من می کنند، من زندگی و جهان بینی خود را در شعری گفته ام. و آن را در آهنگی نیز خوانده ام:
آزرده ام از زندگی در شکوه ام تزویر نیست
صد ناله زین بیهوده گی در ناله ام تاثیر نیست
پا تا به گیتی مانده ام آه و فغان شد همرهم
زین جا روم با درد و غم بیش و کمم تقدیر نیست
چون آمدن چون می روم بهر چی این شیب و فراز
هیهات عقلم قد نداد این نکته را تفسیر نیست
مشت خسم بی اختیار هرسوی جریانم برد
راهی تو میدانی جز این؟ برگو هنوز هم دیرنیست
واحسرتا بگذشت زود ایام طفلی و شباب
اکنون انیس و همدمم جز پیری بی پیر نیست
سیمای آرامم نهفت طوفان باطن را زغیر
آن انعکاس درد و غم در قدرت تصویر نیست
انصاف و عدل از زور مند در بیشه و جنگل مجو
رحم و عطوفت بر ضعیف در قاموس خنزیر نیست
خشت نخست ما کج است ایراد این و آن چرا
این آب آلوده به گل از چشمه اش تقطیر نیست
فطرت منال از بیش وکم سودی نبخشد قیل و قال
دیوانه را راه گریز از حلقه و زنجیر نیست
قطعا از شما زیاد سوال شده است که وضعیت موسیقی امروز کشور را چگونه می بینید، آیا«کهنه طلاست« و همچنان موسیقی و هنر قدیم تر ما متعالی تر بود و یا نسل امروز هم حرفی برای گفتن دارند؟
این مسایل را بارها تکرار کرده ام و در مجالس خلق و پرچم هم که مرا دعوت می کردند، می گفتم. تا زمانی که موسیقی به حیث یک مضمون بسیار ضرور، در نصاب درسی افغانستان وارد نشود، سوال اینکه چرا موسیقی پیش رفت نکرده، تبصرۀ بیهوده ییست. هر پدر و مادر باید بفهمد که موسیقی مثل دینیات، کیمیا، جغرافیه و فزیک… یک مضمون است و یک معلم دارد. تاچنین نشود، راجع به موسیقی و رشد موسیقی نباید سخن بزنیم. موسیقی ما خودرویانه است، به حساب فردی و اجتماعی همین طور روان است. یک جایی اگر کورس موسیقی باز می شود، ده بیست نفر شروع می کنند، باز زود از بین میرود، اندکی که دانستن موسیقی برای شان سخت شد، بسته میشود.چون فوراً می خواهند یک طرز بخوانند و برای شان چک،چک شود. موسیقی باید وارد نصاب درسی شود، نه تنها برای اینکه خواننده و سراینده تقدیم کنیم، بلکه صرف شعر فهم و موسیقی فهم تربیت کنیم. تا هر شعری را قبول نکنند. در وقت امان الله خان بود، درس داده می شد، چرا حذف کردند؟! باید به جامعه بقبولانیم. به همه، تا بدانندکه کی خوب نواخت و خوب خواند و کی بدنواخت و بد خواند. برای هرکس چک، چک نشود.
در این اواخر آثار شما در فضای مجازی بدون اذن و اجازۀ شما نشر شده و به اصطلاح وطنی دیگرانی برای آثار شما «صاحب گری» کرده اند، دیده ایم که تلاش هایی دوستان شما برای این مسئله و حقوق مؤلف کرده اند، در این خصوص موضوعی هست که بفرمایید؟
بسیار کار نیکی است که ما کردیم. یکی از بزرگترین خوشبختی های من در زندگی بوده، هرچند خوشبختی های من در زندگی ناچیز بوده است که جمع آوری آثار را زیر یک برنامه یک جا آوردیم تا زیر نظر یک نهاد با در نظرداشت حقوق کاپی رایت و با پذیرش مسؤولیت و توانایی حضور در دعوا جمع گردد. حقوق کاپی رایت باید در نظر گرفته شود و به حقوق کسی تجاوز نشود. و هرکس تکرار ها را تکرار کرده نرود. برای موسیقی و کتاب باید مرجعی باشد. درگذشته ده پانزده آهنگ را یک نفر در پاکستان نه تنها بدون اجازه خواند که حتا کمپوز را بنام خود نشر کردند.
منیژه نادری : این سوال در مورد من وجود دارد که گویا یک نوع استفاده جویی از آثار شما می کنم .
هشتاد و هشت سال سن دارم، سه سال پیش این روند را شروع کردیم در هشتاد و پنج سال گی من در جهان نقطه یی نبوده که قابل دیدن باشد و من ندیده باشم. مردم را دیدم و تجربه ها کردم. در هندوستان درصد و چند سال حقوق و کاپی رایت محفوظ بوده است، آهنگ های ما را دیگران می گیرند: مدتی شد که ترا «ای میری زهره جبین» را بنام خود نشر می کنند، این بی پروایی است .
بعد از تجارب بسیار زیاد و بعد از حق تلفی ها و تجاوزاتی که صورت گرفت، بازهم 518 اثر را بنام خود NashenasMusic هنوز هم نشر می کنند که این درست نیست. باید این آثار زیر یک فرمان باشد تا برنامهریزی شود و چنین نهادی بتواند غزل ها را تفکیک کند و همه چیز را جوابده باشد و مسؤولیت را به دوش بگیرد. این کار را برای موسسه«شاهنامه» سپرده ام. این موسسه در حدود دوصد و شصت کتاب منتشر کرده، به زبان های فارسی و پشتو و هرمولفی که مراجعه کرده برای انتشار اثر، درخواستش رد نشده است. این مسئله به همان ارگان تعلق دارد و برای پیش رفت همان ارگان استفاده می شود و به کار می رود. من هم میتوانم با دل بی غم بنشینم و برنامه ریزی کنم و تنظیم کنم.
روز به روز قوانین طرح می شود و به صورت دقیق تطبیق می شود. از این کار بسیار راضی هستم. مطلق مطابق میل و خواهش من است. هیچ زور و واسطه و ادعایی بر من تحمیل نشده، هفتاد تا هفتاد و پنج فیصد طرح تطبیق شده و باید صد فیصد و کامل شود.
منیژه نادری: کار جریان دارد. یک سلسله مسایل حقوقی است که باید پیگیری شود. به خاطر مسایل فامیلی و درگذشت مادرم یک وقفه آمد ولی دوام میدهم به مردم افغانستان و شما تعهد می سپارم.
در مورد منع موسیقی در افغانستان، اگر چه بار اول نیست که منع می شود و بار اول هم نیست که از شما پرسیده می شود، چرا این موضوع هنوز یک تابو است؟
این موضوع جوابش بسیار واضح است، اگر موسیقی در نصاب تعلیمی شامل شود، این مشکلات از بین می رود. مثل فزیک و ساینس و تاریخ و غیره باید شامل مضامین درسی شود. این مسئله نو نیست، از دو هزار و چند صد سال پیش فیثاغورث و افلاتون و ارسطو در مورد موسیقی حرف زده اند. در هندوستان بسیاری موسیقی جزء مذهب شان است؛ غیر از افغانستان و شاید عربستان که موسیقی در آن جاها منع و حرام است. آیت قرآن و حدیث و هیچ چیزی درباره منع موسیقی از نظر اسلام وجود ندارد. چهار تا امام به یک حساب حق داشتند تا موسیقی را بد بدانند، چون کسانی که در آن عصر می خواندند و رقص می کردند، سبب غفلت مردم از عبادت می شدند، آنها افراط می کردند. خودشان هم از سواد دور بودند. از این خاطر چهار امام مخالف شدند، چرا در قرآن ذکر نشده و در حدیث ذکر نشده؟ فقط امام ها، عرب و عرب جاهلیت از یک طرف سواد نداشت و از طرف دیگر موسیقی مانع اجرای عبادات می شد. آنها به این دلیل موسیقی را حرام دانسته و حتا نزدیک به کفر دانسته اند.
کارهای تازه ای در این سالها دارید که هنوز نشر نشده باشد ؟
منیژه نادری:
نیم قرن با ترانه های ناشناس، دو اثر داکتر صبورالله سیاسنگ،« ناشناس ناشناس نیست» و «من بی گناهم»، پرداختی هم از داکتر عنایت الله شهرانی و« نوای ناشناس» کارشده که زندگی نامۀ شما و مقدمه یی به زبان های پشتو، فارسی و انگلیسی به آن اضافه شده است .تا آخر دسامبر2022 آهنگ های تازه شما، اضافه از سی آهنگ به آن افزوده شده و در« نوای ناشناس» منتشر شده است. آهنگ هایی که شما همراه سلیمان سریر، نجیم نیکزاد و پرویز احمد بازخوانی کرده اید، این آهنگ ها نیز زیر کار اند و دو سه آهنگ دیگری که در ستدیو درحال تولید است.
آخرین باری که از افغانستان بیرون شدید چه تصویری در ذهن شما مانده است؟
در سالهای اخیر که وضعیت از حالت کنونی بهتر بود، بسیاری سوال می کردند که چرا شما حد اقل برای سفر و اجرای کنسرت به کشور تان نیامدید؟
ده پانزده سال پیش از من پرسان شده بود. از آغاز فعالیت هنری خود که برایم گفتند در دل های ما جا داری و حرف باید از دل بخیزد که بردل نشیند. و از این مسایل… در تحریر و تقریر شهرتی نداشته ام و هیچ کاری در این رشته نکرده ام در زمینۀ نوشتن مقالات و کتاب و اینها، مگر درعرصۀ موسیقی خداوند و طبیعت، تارهای صوتی گلو را داده و همین داشته، آواز مرا مورد پذیرش قرار داده است. موسیقی برای من همه چیز است، مرا به خدا و آسمان و عرش هفتم می رساند. وقتی برای مردم چیزی تهیه می کنم؛ موسیقی یک وسیله است تا پیام خود را به مردم برسانم. در مدت هفتاد سال از 1953 تا حالا 2023 در این مدت هفتاد سال، تمام پیام هایی که می خواستم به مردم بگویم، با آهنگ گفتم.
دردا كه دوای درد پنهانی ما – افسوس كه چارۀ پریشانی ما
در عهده جمعی است كه پنداشته اند – آبادی خویش را به ویرانی ما
“صافی اصفهانی، 1213قمری“
چنین بوده است، در طول تاریخ : هرخس و خاری در این صحرا بهاری داشت لیک سر بسر دوران عمر ما خزانی بیش نیست. سراسر تاریخ ما را بخوانید، خزان و خزان بوده که در تاریخ ما تکرار شده است. شکست، شکست و شکست بوده است. افسانه هایی برای تاریخ خود ساختیم و چیزی که دل ما خواسته است بنام تاریخ گفته ایم. تاریخ نگار شاید یکی دو نفر بیشتر نداشتیم، تاریخ ساز داشتیم. یک پادشاه را نشان بدهید که بدش را گفته باشند؛ ظل الله! سایه خداهستند، اول باید خدا یک جسم داشته باشد که برای آن سایهیی متصور بود.
به اثباتش جگر خوردم به نفی خود دل افشردم
ز معنی چون اثر بردم نه او آمد نه من رفتم….
خدا خداست و خلاص. فهم واجب نیست ممکن تا ابد از ممکنات اینکه ما نشناختیمت از کجا نشناختیم…..
از سر تا آخر …
گفتم تصویر متاسفانه خوب نبود. از زمانی که دست و چپ راست خود را شناختم و شعور سیاسی و اجتماعی پیدا نمودم، در هر نقطه ای از زندگی و تاریخ کشور ایرادها و نقطه های قابل انتقادی را دیدم. در مورد برگشت به وطن، اول که آنجا بروم درکنار طالبان، باید تا ناف ریش بگذارم، طوری که مشخص نشود دهان هم دارم یانه؟! این لباس لعنتی و سیاه، به قول بیدل: یک نخود کله و چهل من دستار؛ این کم و بیش چه معنی دارد؟ باشمله و دستار! عرب ها را ببینید، لباس سفید و زیبایی دارند، ایرانی ها را ببینید، ریش های شان به این اندازه نیست و زیباست.
فکر سفر و برگشت به افغانستان در خیالات شما هست؟
چه کتاب هایی در این اواخر می خوانید؟
کتاب متاسفانه حوصله اش را حالا زیاد ندارم. اما برنامه (ایندین آیدل) را می بینم که مسابقۀ شان جریان دارد و دوازده نفر اند که انتخاب شدند و در طی یک روند رقابتی، آوازخوان برتر و نهایی انتخاب می شود. یوتیوب می بینم. ویدیو هایی در عرصه موسیقی و نمایش های تفریحی می بینیم. خوش آواز های هندوستان را می بینم، برنامه های معلوماتی را می بینیم. برنامه استاد محترم محمد شاه فرهود( ققنوس ۲ ) را می بینم. ایشان تاریخ ساز نیستند و تاریخ نگار هستند. واقعیت ها را تحقیق کرده اند و خوب را خوب و بد را بد می گویند. بدون ترس و واهمه از کسی، واقعیت ها را می گویند. برنامه های دینی، مذهبی، فلسفی و ادبی را به زبان پارسی، به زبان خوب و ساده تعقیب می کنم. مطالعه، زیاد تاب اش را ندارم، همین ها را به موبایل می بینم.