ٍ
فرهنگ و اندیشهقلمرو فارسی

جایگاه مولانا عبدالرحمن جامی دردولت تیموریان

جایگاه مولانا عبدالرحمن جامی دردولت تیموریان

محمدصدیق میر:

حضرت جامی، به سال 817 هـ در خرجرد جام، دیده به جهان گشود.

نامش عبدالرحمان ملقب به عماد الدین و نورالدین، تخلص اش بدو علت جامی است. اول اینکه مولدش جام و دوم اینکه نسبت ارادت باطنی که به شیخ الاسلام احمد جامی داشت، جامی تخلص می­کرد. پدرش احمد دشتی اهل اصفهان بود. جامی درسن 6 سالگی به هرات آمد و در مدرسۀ نظامیه به کسب علم و دانش پرداخت و به علوم دین، ادب و تاریخ بدرجه کمال رسید. زمانی به سمرقند رفت و باری (877 هـ) به زیارت کعبه شتافت و از راه دمشق و تبریز واپس به بلدۀ فاضلۀ هرات باستانی باز گشت.

حضرت جامی، مفسر، محدث، منجم، حکیم، فقیه، متکلم، عارف، شاعر، و ادیب، مؤرخ، سیاستمدار و از مرشدان شریف طریقه نقشبندیه عالیه بود. گویند یکی از هفت تاریخ معروفی که در مورد هرات باستانی نوشته شده، مربوط به ایشان است. والله اعلم.

تصوف

جامی از اثر خوابی، به مولانا سعد الدین  کاشغری دست ارادت سپرد و در سلک نقشبندیه که سعد الدین کاشغری مرشد آن طریقه بود، درآمد. و چنانکه نگاشته اند جامی پس از فوت پیر و مرشد خویش (سعد الدین کاشغری،) خود به صفت پیشوای طریقت نقشبندیه بر مسند این طریقه نشست. مولانا سعدالدین کاشغری، خواجه عبیدالله احرار و حضرت مولانا عبدالرحمان جامی از مرشدان طریقه نقشبندیه بودند. فکری سلجوقی خیابان ص 86

ارتباط و حرمت

جامی مورد حرمت و احترام بزرگان عصر خود قرار داشت، چنانکه خاقان منصور سلطان حسین بایقرا و وزیر فرهنگ پرور و علم دوستش امیر الکلام علیشیر نوائی، و هم شاهزاده­گان تیموری، به حضرت جامی نهایت حرمت را قایل بودند و جامی در آن دستگاه با شکوه سخت عزت داشت.

به پندار عارف نامی، هر گاه نزدیکی با اولیای امور به منظور حمایت از حقوق مردم، رعایا و ضعفا باشد، این قرب جایز و رواست. نزدیکی جناب جامی با دستگاه تیموری به حدی والا و بالای مراسلات و پیغام ها بین شان مستحکم و بر قرار بود. چنانکه جامی نامه های نصیحت گونۀ به جهت رعایت حقوق مردم برای خاقان منصور سلطان حسین بایقرا گسیل داشته و بالمقابل از آنجانب نیز نامه های مملو از شفقت و مهربانی را دریافت می نموده است. جامی در یکی از نامه های ارسالی خویش به سلطان چنین خاطر نشان ساخته است:

حق ز شاهان به غیر عدل نخواست

آسمان و زمین به عدل بپاست

سلطنت خیمه ای است بس موزون

کَش بود راستی و عدل ستون

گر نباشد ستون خیمه به جای

چون بود خیمه بی ستون بر پای

یارب این خیمۀ سعادتمند

زین ستون تا به حشر باد بلند

دوری و کم­مهری

طوریکه گفته شد جامی نهایت مورد حرمت سلطان بود. اما به نظر برخی جامی شناسان اینکه چرا رفتار محبت آمیز شاه نسبت به وی باری رنگ می بازد، شاید این یکی از دلایل باشد که جامی از وزرای فارسی زبان در دستگاه سلطان حمایت می نموده است. احتمالاً مولانا توجه خاص به این وزیران نسبت به امیران ترک داشته و این مسئله باعث گردیده باشد تا مولانا از امور کنارگیری نماید و شاید هم از اثر یک تحول درونی بوده که جامی از سیاست دوری جسته باشد. به هر حال جامی مورد حمایت و تعظیم کافه انام و سیاست مداران عصر خویش بوده و هر اقدامی که وی انجام می داده بر ابهت، عزت و اعتبارش می افزوده است.

مقام علمی

مقام علمی جامی به حدی بالا و مشعشع بوده که هیچ یک از دانشمندان دارالسلطنه هرات یارای مقابله و بحث را با وی نبوده است. برتری و بزرگی اش آشکارا و مورد حرمت خاص و عام بود.

رحلت جامی

وقتی در محرم سال 898 هـ امیر معنوی هرات (جامی)  که 81 سال عمر داشت، روح از کالبدش جدا می شود. مرگش مصیبت بزرگ و غم انگیز به حساب می آید. و سلطان حسین بایقرا در حالیکه پایش مشکل دارد، بر جنازه اش رفته و چنانکه کمتر امیر و سلطانی نکند، به شدت می­گرید.

شاعری تاریخ فوت حضرت جامی را چنین گفته است

سلطان عقل و دانش، جامی که یافت در خلد

از بادۀ وصالش، ارواح قدس جامی

تاریخ فوت او را، از عقل خواستم گفت

آه از فراق جامی، آه از فراق جامی

امیر علیشیر نوایی، محل دفن عارف نامی خراسان را، در تخت مزار حضرت سعدالدین کاشغری که در صحرای خیابان موقعیت داشته و از هرنگاه با صفا و پاکیزه است تعیین، و جنازه آن عارف نامدار را با مشایعت خلقِ کثیر با اعزاز و اکرام بدل خاک می سپارند. بنا بگفته زلمی صفا آمر آبدات تاریخی هرات باستانی، محوطه مزار مولانا عبدالرحمان جامی 35 جریب زمین مشخص بوده است که وقف آن بارگاه گردیده بود.

صدر دارالسلطنه هرات، ( امیر الکلام امیرعلیشیرنوایی) نسبت این واقعه جانسوز مراثیی از دل خونین میسراید که توسط مولانا کمال الدین حسین واعظ کاشفی در خلال مجالس ترحیم با حال و شوری خاص قرائت میگردد:

فکری سلجوقی خیابان ص 90

هر دم از انجمن چرخ جفای دگر است

هر یک از انجم او داغ بلای دگر است

روز و شب را که کبود است و سیه جامه در او

شب عزای دگرو روز عزای دگر است

بلکه هر لحظه عزائیست که از دشت عدم

هر دم از خیل اجل گرد فنای دگر است

هست ماتم کدۀ دهر که از هر طرفش

دود و آه دگرو ناله و وای دگر است

آه او هست بدل تیرگی افزاینده

وای او نیز بجان یأس فزای دگر است

گل این باغ که صد پاره ز ماتم زدگی است

هر یکی سوختۀ جامه قبای دگر است

آب او زهر و هوایش متعفن چه عجب

که درین مرحله هر روز وبای دگر است

اهل دل میل سوی گلشن قدس ار دارند

هست از آن در که در او آب و هوای دگر است

نزد ارباب یقین دار فنا جایی نیست

وطن اصلی این طایفه جای دگر است

زان سبب مست می جام ازل عارف جام

سرخوش از دار فنا سوی وطن کرد خرام

###

ای حریم حرم قرب الهی جایت

طرف جنت فردوس کجا پروایت

چون شدی از حرم ملک بسیر ملکوت

بود در انجمن خیل ملک غوغایت

طوطیان حرم قدس بجان مشتاقت

بلبلان چمن انس بجان شیدایت

سیمیا کار قضا مهر دگر داد طلوع

چرخ را از اثر روشنی بی سیمایت

نه فلک چرخ زنان آمده بر اطرافت

بود گویا بسر هر نه از آن سودایت

شور در عالم ارواح بیفتاد از آن

که نویسند بجان نکتۀ روح افزایت

روح اقطاب رسیدند باستقبالت

جان اوتاد فتادند بخاک پایت

دست بر دست ربودند ترا تا جائی

که درین غمکده هم خواستی آنرا رایت

تو شدی واصل مقصود حقیقی و بماند

تا قیامت بجهان شیون و واویلایت

در فراق تو غمین ماند دل غمزدگان

تیره زین گوشۀ ماتم کده ماتم زدگان

###

تو برفتی و دل خلق جهان زار بماند

تا قیامت بفراق تو گرفتار بماند

ز آتش آه دل سوختگان تا به ابد

دود ها در خم این گنبد دوار بماند

اهل توحید که بی مرشد کامل گشتند

صد شان مشکل حل ناشده در کار بماند

سالکان را که کمال از تو رسیدی بسلوک

عجز ها در روش و نقص در اطوار بماند

علما را که شدی مشعل علم از تو منیر

تیره شد مشعل و تا حشر شب تار بماند

صد خلل راه بدین یافت که دین داران را

سبحه بگسست و بکف رشتۀ زنار بماند

سرحق رفت پس پردۀ کتمان که ز اشک

بگل اندود در مخزن اسرار بماند

نه که صد خار الم در دل احرار خلید

که دوصد بار ستم بر تن ابرار بماند

طالبان را روش راه فنا رفت ز دست

هر یکی در پس صد پردۀ پندار بماند

چه تزلزل که ز فوت تو در ایام افتاد

زان تزلزل چه خللها که در اسلام افتاد

###

زین عزا در همه عالم نه گدا ماند و نه شاه

که نکردند بسوگ تو دوصد ناله و آه

ابر سان گریه کناه نعره زنان سایه فکند

بر سر نعش تو خورشید کرم ظل اله

گر میسر شدیش نعش کشیدی بر دوش

چون من سوخته دل جانب مدفن همه راه

شهریاران جهان چاک زده جامه به تن

پیش تابوت تو پوینده (موینده) باحوال تباه

سربلندان زمان در ته نعشت شده پست

همه گریان و کشان بارتو با پشت دو تا

شده هر پایۀ نعش تو بدوش یک قطب

لیک هر چار شده اند به گرو واه گویاه

عالمی را بسوی عالم دیگر بردن

تنوان جز بچنین بار کشان آگاه

جزع اکبر افتاده که با این همه چشم

چرخ گردان نتوانسته به آن سوی نگاه

گر چه شام تو شد از نور چو مهتاب سفید

هیچ کس لیک ندیدست چنین روز سیاه

بنمازت که هزاران  ز بشر پیوستند

صد هزاران ز ملایک بهوا صف بستند

###

همه بردند بافغان و دل چاک ترا

جای کردند چو گنجی بدل خاک ترا

خیل ارباب ارادت همه را چاک بدل

هر یکی خواست کشیدن بدل چاک ترا

غرقۀ بحر وصالی که بچشم همت

روضه چون گلخن و طوبی است چو خاشاک ترا

روح پاکت چو ببالای نهم چرخ شتافت

زینکه تن زیر زمین رفت کجا باک ترا

همه پاکان جهان را به تن پاک رسید

آنچه آمد به تن پاک ز افلاک ترا

سر افلاک از آن شد که ز ایزد در خواست

بهر همراهی خود صاحب لولاک ترا

عقل کل بودی از ادراک معانی زانرو

نتواند که تعقل کند اداراک ترا

چون تو گنجی که فلک داشت نهان کرد بخاک

نه پی حفظ که از غایت امساک ترا

قسم یاران ز تو گر زاری و غمناکی شد

لیک زاری نبود چون من غمناک ترا

زده صف خیل اکابر که بر آید مخدوم

مخلصان را مکن از دیدن رویت محروم

###

دوستان در همه فن نادرۀ عالم کو

افضل وافصح اولاد بنی آدم کو

در بیابان تمناش خلایق مردند

بدوای همه آن خضر مسیحا دم کو

دل اصحاب شد از تیغ فراقش صد زخم

آنکه بودی بهمه خلق خوشش مرحم کو

خامه رو کرده سیه سینۀ خود از ده چاک

که خداوند من آن بر علما اعلم کو

حجره خالی و پریشان شده اوراق کتب

صاحب حجره کجا ناظم آنها هم کو

در سرا نیست بجز خود کشی بی غمزدگان

آنکه تسکین دهد این درد و خورد شان غم کو

در خراسان نتوان گفت که کس خرم نیست

کس که در روی زمین یافت شود خرم کو

نه که در خانقه زهد فتاد این ماتم

در خرابات فنا نیز بجز ماتم کو

ایکه بودن بفنا عهد کسی باقی عمر

اندرین دیر کهن عهد بقا محکم  کو

عشق بازان ز غم آتش بدل افروخته اند

جانگدازان همه زین آتش غم سوخته اند

###

ایکه در پیش گرفتی سفر دور و دراز

که بدین نوع سفر که بشد نامد باز

نه که از نوک قلم باز به بستی ره سحر

بلکه از بند زبان بردی از فاق اعجاز

نفس قدسیت که از کس نتوان یافت دگر

وحی را بعد نبی زانکه نشد کس ممتاز

شاه را ماند بجان ز آتش هجران تو سوز

بنده را در دل صد پاره ز داغ تو گداز

نه شه و بنده که تا روز قیامت در دهر

هر که باشد بود از ماتم تو نوحه طراز

گر چه رو در  تتق وصل نهفتی که شوی

تا ابد جلوه کنان در حرم عزت و ناز

مدد از روح پر انوار خودت نیز رسان

که خرابند ز هجر تو بسی اهل نیاز

ای رفیقان همه را عاقبت کار اینست

فکر انجام کسی به که کند از آغاز

هر که صد قرن بماند بجهان هم  بفسون

برباید ز جهانش فلک شعبده باز

شاه معنی را اگر صورتی افتاد چنین

باد تا حشر شه صورت و معنی، آمین

خاتم­الشعرا

جامی را خاتم الشعرا نیز می‌گویند. بدون شک جامی در فن شعر و شاعری در عهد خویش شهره و استاد بلامنازع زبان فارسی – دری بوده است. بنابر این او را می توان خاتم الشعرای عصرش لقب داد. بدین عنوان که نحوه سرایش شعر و شاعری به روش اساتید قدیم خراسان و عراق با مرگ جامی برچیده می‌شود و دیگر کسی به آن سبک و سیاق شعری نه سرود و نه سرائید، اینجاست  که جناب جامی صاحب را، خاتم الشعرای آن عصر نامیده اند، که چه زیبنده است.

 

دید مجنون را یکی صحرا نورد

در میان بادیه بنشسته فرد

کرده صفحه ریگ و انگشتان قلم

می زند با اشک خونین این رقم

گفت ای مجنون شیدا، چیست این؟

می نویسی نامه، بهر کیست این؟

گفت مشق نام لیلی می کنم

خاطر خود را تسلی می کنم

چون میسر نیست من را کام او

عشق بازی می کنم با نام او

 

در رابطه به عشق

رونق ایام جوانی ست عشق

مایه ی کام دو جهانی ست عشق

میل تحرک به فلک عشق داد

ذوق تجرد به ملک عشق داد

چون گل جان بوی تعشق گرفت

با گل تن رنگ تعلق گرفت

رابطه جان و تن ما ازوست

مردن ما، زیستن ما، اوست

مه که شب نور دهی یافته

پرتوی از مهر بر او تافته

خاک ز گردون نشود تابناک

تا اثر مهر نیفتد به خاک

زندگی دل به غم عاشقی ست

تارک جان در قدم عاشقی ست

 

                                                     مثنوی تحفت الاحرار

 

آرامگاه حضرت جامی

لوحی مرمر سفیدی که در مزار عارف و پیشوای طریقه نقشبندیه شریف حضرت جامی صاحب نصب است توسط رستم علی خان برادر فرامز خان سپه سالار ساخته شده و بخط ملا محمد حسین سلجوقی است. البته لوح نخستین مزار بخط مولانا میرعلی هروی خطاط معروف بوده که یک چکه از آن که تاریخ رحلت جامی بزرگوار را بیان میکند تا کنون بالای تخت موجود است. و هکذا شماری از بزرگان و اهل دین و عرفان که درین تخت به خواب ابدی رفته اند. فکری سلجوق خیابان ص 95

یکی دیگر مولانا سعد الدین کاشغری است که در هنگام جوانی به دارالسلطنه هرات میآید و در همین جا به کسب علم و دانش و تقوا می پردازد و باری در سلک مریدان مولانا نظام الدین خاموش هروی در می آید و نامی بلند در تصوف و طریقه نقشبندیه کمائی می نماید. مزار این بزرگ دو تا لوح مرمرین در بالای سر و پایین پا دارد که توسط سعدالدین خان نایب الحکومه همان عصر ساخته است.

شعری که بالای سنگ کندنکاری شده از نوع متوسط بوده و بخط محمد عمر خان هروی است و شعر از میرزا گوهری هروی میباشد. و اولین بیت بالای سر اینگونه شروع میشود:

بانی اعظم ز جمع زایرین        مینماید التماس اینچنین

و اولین بیت پایین پا اینگونه شروع میگردد:

خوش آنکو پاک شده یکباره از آلایش دنیا

همیشه طایر روحش زند پر جانب عقبی

و سه دیگر، مقبره برادر جامی است که خیلی مورد حرمت جناب ایشان بوده و دوستش داشته اند، ایشان مولانا محمد میباشند. مولانا محمد تاریخ تولد شان دقیق روشن نیست اما فوت شان بتاریخ 872 هـ اتفاق افتاده و درین تخت مدفون شده اند. قبر مولانا محمد مشخص نیست مانند بسیاری از قبور که رویت مقبره شان همسان زمین بوده و به مرور زمان نقش قبر از بین رفته است. همین احتمال برای گور مولانا محمد برادر جامی صاحب نیز متصور است.

چهارم، مقبره حضرت مولانا رضی الدین لاری شیرازی (لار از توابع شیراز) است که در هنگام صباوت از لار به منظور کسب دانش و علم به دار السلطنه هرات مراجعه می­نماید و از نزد اساتیذ برجسته این سامان، از جمله عارف نامی هرات حضرت جامی صاحب، کسب فیض و علم می نماید. لاری بطریقه نقشبندیه در می­آید و مورد توجه ویژه استاد خویش (جامی) نیز قرار میگیرد. بنا به تحریر فکری سلجوقی در کتاب خیابان، در شماری از کتب حضرت جامی شرح می نویسد.

از آثار او: شرح و حاشیه است بر « کافیه» ابن حاجب در نحو، که به زبان عربی و ناتمام مانده است. و دیگر حاشیه بر « نفحات‌الانس» جامی است. و دیگر شرحی است بر رساله نجم‌الدین کبری که در بیان طریقه شطّاریه (فرقه‌ای از متصوفه) می­باشد.

پنجم، یکی دیگر از مقبره های که در تخت جامی صاحب وجود دارد، مقبره مولانا عبدالله هاتفی (۸۵۸  – ۹۲۷هـ ) است. او شاعر شیوا بیان و خواهر زاده جناب جامی صاحب نیز می‌باشد. در سرایش شعر حماسی و سرودن مثنوی ید بالا دارد. مثنوی لیلی و مجنون و تیمور نامه اش از شهرت بسزائی بهره مند هستند.

هاتفی در سرایش شعر از نظامی گنجوی پیروری می نماید و اشعارش غالباً ساده، روان و بدور از تکلفات است. مولانا هاتفی بتاریخ 927 هـ جهان فانی را ترک و در قدمگاه مولانا سعدالدین کاشغری دفن می­گردد.

نباید فراموش نمود که در بارگاه (تختگاه) جامی صاحب شماری دیگر از بزرگان دین و دانش نیز آرمیده اند که اکثریت قبور شان لوح ندارد و در ضمن رویت مقبره هایشان هم‌سان زمین گردید است.

و اما شماری، آثار با ارزش منثور و منظوم مولانا جامی بدین ترتیب تا 45 اثر قید و یاد آوری نموده اند، که در بسیاری از کشور های منطقه از جمله ایران، ترکیه، هندوستان، پاکستان، ازباکستان، تاجیکستان و افغاستان مکرراً زیر چاپ رفته است.

فهرست کتاب‌های جامی صاحب در کتاب تحفه سامی که تالیف سام میرزای صفوی است در آنجا شماره مولفات جامی 45 جلد کوچک و بزرگ اعم از فارسی و عربی بدین عنوان یاد شده است:

تفسیرتا پایه و ایای فارهبون، شواهدالنبوه، اشعت السعادت، شرح فصوص حکم، لوامع، شرح بعضی ابیات تائیه فاضیه، شرح رباعیات، لوائح، شرح بیتی چند از مثنوی مولوی، حدیث ابی ذر غفاری، رساله فی الوجود، ترجمه اربعین حدیث، رساله لااله الا لله، مناقب خواجه عبدلله انصاری، رساله تحقیق، مذهب صوفی و متکلم و حکیم،  رساله سوال و جواب هندوستان، رساله مناسک حج، سلسله الذهب به بحر خفيف در ذکر حقايق عرفانى، سلامان و ابسال به بحر رمل مسدس محذوف يا مقصور در عرفان و اخلاق و همراه با حکايات و تمثيلات، تحفةالاحرار به بحر سريع در وعظ و تربيت همراه با حکايات و تمثيلات، سبحه الابرار در يکى از متفرعات بحر رمل (فاعلاتن فعلاتن فعلن) در ذکر مقامات سلوک و تربيت و تهذيب همراه با حکايات و تمثيلات، يوسف و زليخا به بحر هزج مسدس مقصور يا محذوف در داستان يوسف و زليخا و در نظيره‌سازى با خسرو و شيرين نظامى، ليلى و مجنون به پيروى از ليلى و مجنون نظامى و برهمان وزن، خردنامه اسکندرى به بحر متقارب در ذکر حکمت‌ها و موعظه‌ها از زبان فيلسوفان يونان، رساله در قافی، دیوان اول، دیوان ثانی، دیوان ثالث، رساله منظومه، بهارستان، رساله کبیر در معما، رساله متوسط، رساله صغیر، رساله اصغر در معما، رساله عروض، رساله موسیقی، منشآت، فوائد الضیایی فحاشرح الکافره، شرح بعضی از مفتاح الغیب منظوم و منثور، نفد و النصوص، نفحات الانس، رساله طریق صوفیان، شرح بیت خسرو دهلوی، مناقب مولوی، سخنان خواجه پارسا.

 

موقوفات مزار جامی

بارگاه مولانا جامی موقوفاتی داشته که فکری سلجوق (فکری سلجوق خیابان ص 107) از آن چنین یاد آوری می نماید: علاوه از موقوفاتی که اعلیحضرت محمد ظاهرشان به مزار عارف بزرگوار جامی صاحب سپرده بود، که مصرف مهمانداری زائرین و مرمت و گلکاری بامها و درو دیوار باغ مزار فیض آثار آن بزرگوار میگردیده است. از قدیم هم یک رشته موقوفاتی داشته، که شامل هفت قطعه زمین که بفرمان احمدشاه درانی یا تیمور شاه و شاه محمود و وزیر یار محمد خان و نایب الحکومه سعدالدین خان به آن اختصاص داده شده بود. فرمان تیمورشاه موازی بیست جریب زمین است از محلۀ باباحاجی بلوک خیابان که وقف جامی صاحب نموده بود. و موازی به 12 جریب زمین دیگر به فرمان شاه محمود سدوزائی خریداری و به مزار فیض اثار جامی وقف میشود. و فرمان های دیگری نیز در مورد محفوظ بودن اوقاف جامی از پرداخت مالیه میباشد.

این بارگاه پرفیض و با برکت و خیر، از جانب دفتر تیکای تورکیه طی یک برنامه منظم و پلان شده، طی دو فاز مرمت گردیده، که بخش دوم کار آن در خزان سال (1401 ش) نیز به پایه اکمال رسید.گفتنی است که کار نظارت مرمت آرامگاه مولانا عبدالرحمن جامی توسط اداره محترم حفظ و مراقبت آبدات تاریخی ولایت هرات باستانی صورت گرفته است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا