ٍ
فرهنگ و اندیشه

مادر صنوبر و دختر آتش گرفته اش

سیما قادری

دوربين در حالی روشن می شود که قاسم کاکای صنوبر با عصبانيت کامل تسبيح دستش را می چرخاند و زير لب نق نق زنان با نگاهای چپ چپ به خانم برادرش مادر صنوبر می گويد :

حالا بزرگ شده ومی خواهد به اختیار خود کار کند.حرف من بی ارزش شده دیگه لااله الا الله!

مادر صنوبر همچنان در گوشه اتاق در حالی که نمی توانست حرفی بزند زانوهايش را در بغل گرفته و پيراهنش را پایین می کشد و دست هايش را روی پاهايش حلقه می کند و سرش را روی زانوهایش می گذارد لحظه ای می گذرد و مادر صنوبر می گويد : آخه لالا شما سيل کُنین او کُجا ؟ صنوبر کُجا ؟ صنوبر نمی تُنه خُودينا زندگی کُنه  !!! آخر او هنوز خرداست.

کاکا قاسم حرف مادر صنوبر را قطع می کند و خشمگين از جايش بلند می شود دستی به منديل(دستار) می زند و در حالی که دستانش را بالا و پائين می کند با جيغ و داد می گويد : ها دگه ! حالی شما اختيار خُودرا دارید می تُوانید! . ( با قيافه ای حق به جانب روبروی مادر صنوبر می نشيند و می گويد : ) يادت رفت من بودُم که شما بزرگ کردم وتامین کردم. دست من نمک ندارد، حالی به روی من ایستاده می شوید ؟!؟!؟ خوب است دیگر چشم هایم روشن ؛( بلند میشود و دستش را پشت سرش میگذارد و با دست دگر تسبیح به دست پایین و بالا میکند و حرف میزند ) گوش های من این گونه حرف هارا  نمي شنود، کاری هم به حرف تو ندارم که او دختر بی حيای تو می خواهدچی کارکند ؟؟؟؟

مادر صنوبر حرف کاکا قاسم را قطع می کند و می گويد :

آخر آينده دختر من چیمت کار میشه ( با بغض می گويد ) مثل من به کنج خانه افتاده باشه؟ تا کی برای ما از خيرات سرخود و زن و بچهء خود لُقمه نانی بدهند .

کاکا قاسم با عصبانيت کامل داخل اتاق قدم می زند دستانش را پشت کمرش گرفته و سه چهار تا سه چهار تا دانه های تسبيح را می اندازد انگشت اشاره را جلوی چشمان مادر صنوبر می گيرد و جيغ زنان می گويد :

من نمی فهمم پیغام میفرستم ک پس صبا بيايند برای شان جواب مثبت می دهم . سر من به آينده و نمی فمهمم اين طور حرف ها بازنمی شه . ( کاکا قاسم دستش را به عنوان اشاره به طرف خانه ارباب دراز می کند و منت بار به مادر صنوبر می گويد ) آخر همي دختر ارباب را کسی به نظر نداشت، حالا ببین که چی زندگی داره؟ حالی شویش کمی پيرتره، يا دو تا زن داره، با هفت هشت تا بچه چکار می شه؟ به گفتهء خود شما زن ها از زیر پول و طلا بلند شده نمی تواند ! مردکه ارباب! پول داره، زمين داره، پس صبا می افتد، می میرد، اين همه  مال و دارائي او به کی می ماند؟؟؟

کاکا قاسم می خواهد به مادر صنوبر بفهماند که صنوبر با ارباب قريه بالايي ازدواج میکند و به درس و آينده و مکتب و از اين حرفها کاری ندارد، ساعتها را به بحث و گفتگو همراه با مادر صنوبر می گذراند کاکا قاسم با عصبانيت در حالی که از اتاق بيرون می شود در را محکم می زند و با صدای بلند می گويد: کارهای خودرا تمام کنید ،پس صبا پس از ظهر ميگویم بيايند، برای شان جواب مثبت می دهم .

مادر صنوبر گريه می کند و دلش به حال صنوبر می سوزد، او هنوز 13 سال بيشتر ندارد و بايد با مردی که شايد سه برابر عمرش را داشته باشد، ازدواج کند. با زن و بچه ها يش چگونه زندگی کند. دو روز بعد آماده می شوند و عده ای که منتظر نشسته اند، راه را نشان می دهد . کاکا قاسم لباس تمیز وسفید و اتو شده را پوشيده و منديل(دستار) بلند بالايي را بر سرش گذاشته بود و لبخند زنان وارد می شود ، تسبيح را به جيب کت خود گذاشته و به همه خوش آمديد می گويد و بالا کنار ارباب می نشيند . گويي همه آمدند و با صدای بلند در حالی که از خوشحالی در پيراهنش جا نمی شد پسرش احمد را صدا می زند  :

احمدی بيا اینجا بابا ( احمد روبروی کاکا قاسم زانو می زند و کاکا قاسم زمزمه کنان به او می گويد ) بُرو بابا به مادر صنوبر و مادرخود، هر کدام که هستند، بگو جان میدهید؟، پتنوس شيرينی ها را بستان بيار بدو  .

احمد بلند می شود و دوان دوان می رود با پتنوسی(سینی) از نقل که اطرافش را مينو های رنگارنگ پوشانده وارد می شود وسط اتاق گذاشته و کنار ديوار ايستاده می شود . کاکا قاسم با خوشحالی بدون اينکه به آينده صنوبر توجهی کند، مجلس را با شور و شوق به پيش برده و هر که روانه کار وخانه خود می شود . شش ماه از اين جريان می گذرد و ارباب مراسم عروسی خود را با صنوبر تنظيم می کند و حال يک سال و هشت ماه بعد از عروسی آنها .

 قصه از آنجا شروع ميشد که صنوبر با رضايت کاکا قاسم ازدواج کرده و هيچ گونه دلچسبی به زندگی خود نداشته و حال بعد از ماه ها ،او برای خاتمه به اين زندگی بايد کاری برای خودش می کرد، به خيال خودش کاری کند که از دست ارباب و زن و بچه هايش برای هميشه راحت شود، دست به کاری می زند که…..

مادر صنوبر نگران بالای راه پله های کاهگلی نشسته و  بی صبرانه انتظار آمدن کاکا قاسم را می کشد. ارباب که داماد آنهاست پسرش را به دنبال کاکا قاسم فرستاده و گفته که زودتر به خانه شان بيايند. او هم رفته تا ببيند چه خبراست . دروازه چوبی منزل باز می شود و چهره درهم کشيده و غمگين کاکا قاسم را به می بینند، در منزل با صدايي قرچ قرچ کنان باز می شود و کاکا قاسم خود را به در تکيه می کند و چيزی برای گفتن به مادر صنوبر ندارد . مادر صنوبر همين که کاکا قاسم را می بيند دوان دوان به طرف او می رود از چهره کاکا قاسم پيدا بود که اتفاقی افتاده ، گريه کنان می گويد :

صنوبر کُجا بود ؟ چی کار شُده اورا ؟ چرا گپ نمی زنید . لالا دُختر مرا چی کار شُد؟!

مادر صنوبر که می دانست روزی بايد اين صحنه راببيند روی زمين نشست ناله کرد و گريه کرد و به سروصورتش زد . کاکا قاسم که حال فهميده بود که چه اشتباه بزرگی کرده آهسته خودش را همچنان به در لغزانده و نشست منديلش را از سرش برداشت دستی به سرش می کشد و با زبان بی زبانی گفت : مادر صنوبر ببین حالا ، حالا صنوبر را می آورند . مادر صنوبر با اين حرف کاکا قاسم  بلند می شود و گريه کنان با صدای بلند می گويد : حالا اورا مي آورند، چرا خودش آمده نمی تواند؟ . دُختر مرا چی کار کردند؟ .

در همين حال احمد پسر يازده ساله کاکا قاسم خود را به در ميزند و مثل طوفان وارد خانه شده و رو به مادر صنوبر با اشاره انگشت به بيرون از در می گويد : زن کاکا زن کاکا! صنوبر را به کلينيک برده بودند، همسايه ها می گُفتند که خود را آتش زده ،نمی فهمم اورا چی کار شده، حالا اورا می آورند.

مادر صنوبر که کم کم به واقعيت موضوع رسيده بود، خود را به زمين و آسمان می زد و گريه می کرد که چرا کاکا قاسم اين کار را کرد. در صورتی که صنوبر آرزو داشت درس بخواند و در کلينيک قريه خود يک پرستار خوب باشد اما کاکا  قاسم او را فرصتی نداد که بتواند به آرزويش برسد . مادر صنوبر همچنان گريه کنان می گويد :

چطور دختر مرا فدای سرت کردی ، چطور دختر مرا به کُشتن برابر کردی ؟! بخاطر دو قران پول و یک تکه زمینُ، چه بلایی بر سر دُختر مـن آوردی!؟  حالا چکار کُنم؟ چی خاکی بـر سر خود کُنُم!؟ یک دُختری داشتُم خدایااااا ، ظالم از خُدا نترس نگذاشتی درس بخوانه زندگی کُنه ….

مادر صنوبر گريه کنان خود را به زمين می زند و کاکا قاسم را مجرم از دست دادن صنوبر می داند .

دوربین باصدای گریه و زجه های مادر صنوبرخاموش می شود.

بر اساس داستان واقعی و اسم مستعار.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا