ٍ
جامعهفرهنگ و اندیشه

فرصت عمر همین مقداراست؟

احمدی بلندی

شک یک لحظه به مژگان بار است

مدت عمر همین مقدار است

بیدل

آدمی با خاطره هایش زنده است، خاطره‌های شور و شیرینی که گاه دل را ویران می‌کند و گاه لحظه‌های پرنشاط گذشته را در لحظه‌ای بر می‌گرداند. زندگی ما اگر معنی دارد، حاصل تجربه‌ها و خاطره‌های جمعی ماست. خاطره‌هایی که در سکوت به سر میبرند و در سایه سرد حسرت پنهان می‌شوند. اما کافی است که بارانی ببارد؛ خشک‌زارهای ترک خورده‌ی دل آدمی در آنی سبز می‌شود و خاطره‌ها جوانه می‌زنند. 

دنیا چقدر غریب و نامهربان است و در برابر پهنای این نامهربانی عمر آدمی چقدر کوتاه و فرصت‌ها چقدر اندک!. فردوسی درست گفته بود: به نزد كهان و به نزد مهان / به آواي موري نيرزد جهان. جهانی که پروایی هیچ دلی را ندارد و «از ما تنها گودالی را پر می‌کند».

امروز می‌خواستم لیست دوستانم را در فیسبوک ویرایش کنم. بنا داشتم شماری از دوستانم را که از دنیا رفته‌اند و دیگر فعالیتی ندارند، با دوستان فعال و جدید تعویض کنم. اما وقتی به پیام‌خانه‌ این عزیزان رفتم، تماس‌ها و پیام‌های گذشته را خواندم، دل از دل‌خانه‌ام کنده شد. خاطره‌های شیرینی از هرکدام‌شان به یادم آمد. امیدها و حسرت‌های‌شان، مبارزه‌های نفس‌گیرشان در برابر فساد و بد‌فرهنگی اجتماعی، استعداد و توانایی‌های فردی‌شان، خانواده‌ها و فرزندان کوچک‌شان، جوانی و آرزوهای ناتمام‌شان و…. روزگار چگونه می‌تواند این همه را نادیده بگیرد و با سنگ‌دلی و برابری تمام این همه را زیر آوارها خاک و خاکستر دفن نماید؟ پیام‌ها را خواندم و به بی‌وفایی دنیا و کوتاهی عمر آدمی گریستم.

یادم آمد از ذوق زیبا و آواز آبی همایون هنر. او تازه می‌خواست به اوج برسد و برای هدفش چقدر جنگیده بود. از یما سیاوش یادم آمد که دلش صد چند چهره‌اش زیبا بود.  به یادم آمد آن صبح نحسی را که پیکر سوراخ سوراخ سید باباشاه را به خان‌هاش آوردیم و جرات نکردیم بر مادرش بگوییم چقدر گلوله بر بدنش شلیک کرده‌اند. یادم آمد از دربدری خانواده‌اش و از اینکه کودک دو ساله‌اش به سوء تغذی دچار شده است. یادم آمد از سید ابراهیم علوی که در مرز‌های اسلام قلعه و اسپین بولدک از کشورش پاسداری می‌کرد و طالبان او را به توپ بسته بودند. از انجنیر علی رضا و برادرش علی، استاد جواهری، سید محمد رشید، حامد مقتدر، ذبیح الله اختری، سید مجید هاشمی و…. که هرکدام‌شان زندگی و سرنوشت تلخ‌تر از دیگری دارند.

دلم نیامد با این عزیزان خدا حافظی کنم. یعنی نتوانستم. چگونه می‌توانم اینان را نادیده بگیرم و از زندگی‌ام حذف کنم؟ اگر چه در میان ما نیستند، اما با دل خودم چه کنم، وقتی دربدری و بی‌روزگاری فرزندان کوچک‌ و خانواده‌های‌شان را می‌بینم؟ وقتی حسرت‌ها و آرزوهای‌شان را به یاد می‌آورم؟  این خاطرات تا زنده هستم با من است. به چند نفرشان پیام فرستادم. شوخی کردم. سید محمد رشید برای کار به کابل رفته بود، انجنیر علی رضا و حامد مقتدر در شبرغان بودند، سید مجید از دست طالبان به ایران فرارکرده بود، اختری منتظر پذیرایی از همسر و دخترکش در میدان هوایی بود و همایون هنر با آکاردیون عتیقه‌اش در شهدای صالحین بر سر مزار احمد ظاهر آواز می‌خواند: زندگی چیست خون دل خوردن / زیر دیوار آرزو مردن….

توضیح عکس‌ها:

1-  سید باباشاه بلندی بریدمل نظامی و مسئول حفظ و مراقبت از خط ریل ازبکستان افغانستان که توسط طالبان بی‌رحمانه کشته شده است.

2-  سید ابراهیم علوی بریدمل نیرهای مرزی و مسئول امنیت مرز ترکمنستان تورغندی که توسط طالبان کشته شد.

3-  استاد یحیی جواهری شاعر و نویسنده که در اثر بیماری وفات کرده است.

4-  حامد مقتدر شاعر و نویسنده که خود بر زندگی‌اش پایان داده است.

5-  سید مجید هاشمی مدیر امنیت بلخاب که پس از آمدن طالبان در ایران پناه برد و آنجا فوت شد.

6-  سید محمد حسینی رشید کارمند یک شرکت خصوصی که در یک حمله انتحاری در غرب کابل کشته شد.

7-  علی رحیمی دانشجوی دانشگاه بلخ که در مسیر راه بلخاب در اثر واژگونی موتر حامل‌شان کشته شد.

8-  ذبیح الله اختری دیپلومات وزارت خارجه که در اثر بیماری در ایران درگذشته است.

9-  همایون هنر شاعر، آکاردیون نواز، و بآوازخوان با استعداد کشور که نتیجه بیماری در کابل در گذشته است.

10-  یما سیاوش خبرنگار شناخته شده افغانستان که در حمله بمب گذاری موتر حاملش کشته شد.

11-  انجنیر علیرضا رحیمی کارمند وزارت انکشاف دهات که در نتیجه بیماری در گذشته است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا