ٍ
قلمرو فارسی

به سراغِ سهراب سپهری

چند روز پیش یادداشتی پیرامون پاره‌ی از نظرات استاد داریوشِ آشوری در باره‌ی شعرهایی سهراب سپهری که در کتاب «شعر و اندیشه» طی جستارهای «صیاد لحظه‌ها» و «سپهری در سلوک شعر» آمده و در گفت‌وشنود حضوری، استاد بر آن‌ها تأکید کرده بود، نوشتم و شبیر شهریار، پس از خواندن آن، تصویر آرامگاه سپهری را از کاشان فرستاد و نوشت:

«ما را گمان بر این نبود که چنین موقعیتی آرامگاه سپری داشته باشد و آن‌را غریب در حیاطی به اسمِ زیارت‌گاه مذهبی امام‌زادگان یافتیم.»

چنان‌که بر تصویر دیده می‌شود، بر لوح سنگ این آرامگاه، شعر «واحه‌ای در لحظه» از کتابِ «حجمِ سبز»، هفتمین دفتر شعر از «هشت کتاب» (مجموعه اشعار سپهری) حک شده، که این‌گونه آغاز می‌شود:

پشت هیچستانم

پشت هیچستان جایی‌ست

پشت هیچستان رگ‌های هوا، پَرِ قاصدهایی‌ست

که خبر می‌آرند، از گُلِ واشده‌ی دورترین بوته‌ی خاک

روی شن‌ها هم، نقش‌‌های سُمِ اسبانِ سوارانِ ظریفی‌ست که صبح

به سرتپه‌ی معراجِ شقایق رفتند

پشت هیچستان، چترِ خواهش باز است

تا نسیمِ عطشی در بنِ بی‌برگی بدود

زنگِ باران به صدا می‌آید

آدم این‌جا تنهاست

و در این تنهایی، سایه‌ی نارونی تا ابدیت جاری‌ست

به سراغِ من اگر می‌آیید

نرم و آهسته بیایید، مبادا ترک بردارد

چینی‌ِ نازکِ تنهایی من

در این شعر، گذشته از این که مفاهیم «پشت هیچستان» و «گلِ واشده» یادآور «آن‌سوی عدم» و «غنچه‌ی واشده‌» در دستگاه واژگان بیدل دهلوی است؛ بند آخر آن (به سراغ من اگر می‌آیید […]) در خاطر خواننده ابیات زیر از ابوالمعانی را تداعی می‌کند:

ز خاکِ ما قدم آهسته بردار

مبادا بشکنی در زیر پا دل

یا در بیت دیگر:

بر بساط غنچه‌‌ی خُسبان‌ گر رسی آهسته باش

می‌شود از جنبشِ نبضِ نفَس بیدار گُل

و به نظر می‌رسد که این شعر سپهری نسخه‌ی رقیق‌شده و تلطیف‌شده‌‌‌ای از غزل‌های بیدل دهلوی است. نسخه‌ای که نه تنها به زبان امروز نزدیک است و اسباب صوری‌ شعر، (وزن و قافیه) را دَور می‌زند، بلکه آکنده از معنا، گوهر شعر و تجربه‌‌ی شاعرانه نیز است. تجربه‌ای که حساسیت‌ِ دریافتِ حضور در لحظه و جهان را درمی‌یابد و سرانجام نمودها، نسبت‌ها و رابطه‌ها را در عالم، در میان چیزها و پدیده‌ها احساس می‌کند و می‌بیند که با نوعِ تجربه‌ی روزانه، تجربه‌ی علمی، و هر تجربه‌ی دیگری یکسان نیست.

در باره‌ی این‌که حضورِ شاعرانه در جهان چه‌گونه حضوری‌ست و شاعر چسان به دنیای پیرامون و دنیای اندرون خیره می‌شود و آن‌جا را درمی‌یابد و بر آن‌ احساس و حضور، جامه‌‌ای از جنس واژه‌‌ می‌دوزند، چیزی چندان نمی‌توان گفت. زیرا مانندِ حضور و تجربه‌ی روزینه بر قاعده‌های رفتاری همه‌گیر نهاده نشده است و در این راه هر شاعر با رفتار ویژه‌ی خویش، به حکم سرشت و نهاد خویش، گام می‌نهد و برخلاف تجربه‌‌های آزمایشگاهی برای درستی خویش به تجربه‌ها و یافته‌های دیگری تکیه نمی‌زند، بلکه اصالتِ خود را با فردیّت و یگانگی خود نشان می‌دهد و چنین تجربه‌ای از بیدل به سپهری تعمیم پذیر نیست و این‌گونه است که بیدل به «آن‌سوی عدم» پناه می‌برد و سپهری به «پشت هچستان!»

ش.بخشی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا