عبیدزاکانی؛ تابوشکن طنز فارسی
دست کم هفتصد سال پیش عبید زاکانی در زبان فارسی طنزی را بنیاد نهاد که تا به امروز کمتر بدان مایه مثال ومانند داشته است. طنزی نهایت بنیاد برانداز وتابو شکن که به ویژه مهم ترین تابوهای مذهبی واخلاقی عصر خودرا هدف قرار داد وبه شیوه موثر وماندگار به نقد آن پرداخت.شاید قدرت وجسارت اورا با گذشت هفت سده هنوز کمتر شاعر واهل قلمی در زبان فارسی داشته است. عبید زاکانی با آنکه چهره مشهوری در ادبیات فارسی بوده است اما زبان تند وتلخ وگزنده ی او که سرشار از طنز ودربسیاری موارد رکاکت لفظ است، شاید به دلیل خود سانسوری طبیعی جوامع فارسی زبان کمتر چنان که بایسته است ، مورد توجه وانتشارقرار گرفته است. هرچند او شاعر شعرهای جدی نیز هست ولی شهرت،تفاوت وماندگاری او در هزلیات وطنزهایی است که به صورت منظوم وچه درقالب لطایف وحکایت نوشته است. مانند بسیاری از مشاهیر ادبیات کلاسیک فارسی از زندگی وجزییات زندگینامه ی عبید زاکانی اطلاعات دقیقی دردست نیست اما این موضوع واضح است که او در قرن هفتم قمری زیسته واز دنیا رفته است.درمورد او آمده است که:
“خواجه نظامالدین عبیدالله زاکانی معروف به عبید زاکانی شاعر، نویسنده و لطیفهپرداز ایرانی قرن هشتم هجری است که طبق قراین موجود در اواخر قرن هفتم یا اوایل قرن هشتم ه.ق. در یکی از توابع قزوین چشم به جهان گشود.”
“علت مشهور بودن او به زاکانی نسبت داشتن او به خاندان زاکان است که این خاندان تیرهای از «عرب بنی خفاجه» بودند که بعد از مهاجرت به ایران به نزدیکی قروه درجزین از توابع همدان رفتند و در آن ناحیه مستقر شدند. وی در شیراز به دانش اندوزی پرداخت و در این شهر در نزد بهترین استادان پرورش یافت، اما بعد از اتمام تحصیلاتش به شهر خود قزوین بازگشت و تا پایان عمر در این شهر ماند. در خاندان او دو شعبه از دیگران مشهورتر بودند؛ شعبهء یکم که به گفتهء حمدالله مستوفی (معاصر و همشهری عبید) اهل دانشهای معقول و منقول بودند و شعبهء دوم که این مورخ آنها را ارباب الصدور (یعنی وزیران و دیوانیان) مینامد. حمدالله مستوفی، از عبید به عنوان نظامالدین عبیدالله زاکانی یاد میکند و او را از شعبهء دوم میداند. با این همه اطلاع دقیقی از مقام صدارت یا وزارت برای عبید در دست نیست و همین قدر میدانیم که در دستگاه پادشاهان فردی محترم بوده.”
عبید زاکانی در هنگام تألیف تاریخ گزیده که قریب چهل سال پیش از مرگ اوست به اشعار خوب و رسائل بینظیر خود شهرت داشتهاست. در تذکره دولتشاه سمرقندی چند حکایت راجع به عبید و مشاعرات او با جهان خاتون شاعره و سلمان ساوجی و ذکر تألیفی از او بهنام شاه شیخ ابواسحاق در علم معانی و بیان و غیره هست.
از تألیفاتی که از او باقی است معلوم است که بیشتر منظور او انتقاد اوضاع زمان به زبان هزل و طیبت بودهاست. مجموع اشعار جدی که از او باقیاست و در کلیات به طبع رسیدهاست از ۳۰۰۰ بیت تجاوز نمیکنند.
گویند مردی با دوستش گفت: “مرا چشم درد میکند، تدبر چیست؟» دوستش پاسخ داد: «مرا پارسال دندان درد میکرد، برکندم.”
صرف نظر از اینکه عبید شاعر بودهاست، همگان نام او را با طنز و هزل عجین و اغلب عامه او را به لطایفش میشناسند. برخی عبید زاکانی را پدر طنز فارسی لقب داده اند. در این میان منظومه موش و گربه شهرت بسیار داشته و ریش نامه و صد پند از همه لطیف ترند. مانند بسیاری از طنزپردازان متقدم مانند سعدی شیرازی، طنز و هزل به یکسان در لطایف او راه یافتهاست. دیوان لطایف او شامل بخشهای زیر است:رسالهء اخلاق الاشراف/ریش نامه/صد پند/رسالهء دلگشا/منظومه موش و گربه/منظومه سنگتراش/رسالهء تعریفات ملا دو پیازه
حکایاتی از عبید زاکانی
آدم و حوّا
واعظی بر منبر می گفت هر که نام آدم و حوّا نوشته در خانه آویزد شیطان بدان خانه در نیاید. طلخک از پای منبر برخاست و گفت مولانا شیطان در بهشت در جوار خدا به نزد ایشان رفت و بفریفت. چگونه می شود که در خانه ی ما از اسم ایشان بپرهیزد؟
قاضی فداکار
زنی نزد قاضی رفت و گفت: این شوی من حق مرا ضایع میسازد و حال آنکه من زنی جوانم. مرد گفت: من آنچه توانم کوتاهی نکنم. زن گفت: من به کم از پنج مرتبه راضی نباشم! مرد گفت: لاف نزنم که مرا بیش از سه مرتبه یارا نباشد! قاضی گفت: مرا حالی عجب افتاده است، هیچ دعوی بر من عرض نکنند مگر آنکه از کیسه من چیزی برود! باشد آن دو مرتبه دیگر را من بر گردن گیرم!!
دام
آخندی را گفتند خرقه خویش را بفروش گفت اگر صیاد دام خود را فروشد به چه چیز شکار کند.!
خم و فاحشه
مردی در خم نگریست و صورت خویش در آن بدید. مادر را بخواند و گفت: در خمره دزدی نهان است! مادر فراز آمد و در خم نگریست و گفت: آری، فاحشهای نیز همراه دارد!
بکار کرفتن
مردی کودکی را دید که می گریست و هر چند مادرش او را نوازش می کرد، خاموش نمیشد. گفت: خاموش شو تا مادرت را به کار گیرم! مادر گفت: این طفل تا آنچه گویی نبیند به راست نشمارد و باور نکند!
چشیدن زن!
مردی به زنی گفت: خواهم ترا بچشم تا دریابم تو شیرینتری یا زن من! گفت این حدیث از شویم پرس که وی من و او را چشیده باشد!
همسایه بیست ساله
ابوحارث را پرسیدند مرد هشتاد ساله را فرزند آید گفت آری اگرش بیست ساله جوانی همسایه بود!!!
پیرزن و خلیفه
مردی در خانه پیرزنی با او گرد آمده بود پیرزن در آن میان پرسیدش تازه چه خبر گفت خلیفه را فرمان است که یک سال تمام پیرزنان را بگاند زن گفت به جان و دل فرمانبردارم او را دختری بود به گریه اندر شد و گفت ما را چه گناه باشد که خلیفه اندیشه ما نکند پیرزن گفت اگر اشک و خون بباری ما را یارای مخالفت با فرمان خلیفه نباشد!!
دروغ بر خدا بستن
زشترروئی در آ ئینه به چهره خود مینگریست و میگفت سپاس خدای را که مرا صورتی نیکو بداد غلامش ایستاده بود و این سخن میشنید و چون از نزد او بدر آمد کسی بر در خانه او را از حال صاحبش پرسید گفت در خانه نشسته و بر خدا دروغ میبندد.
پیغمبر احمق
مردی را که دعوی پیغمبری میکرد نزد معتصم آوردند متعصم گفت شهادت میدهم تو پیغمبر احمق استی گفت آری از آنکه بر قوم شما مبعوث شدهام و هر پیامبری از نوع قوم خود باشد!
طیب
پیر زالی با شوی می گفت: شرم نداری که با دیگران زنا می کنی و حال آن که ترا در خانه، چون من زنی حلال و طیب باشد؟ شوی گفت: حلال آری، اما طیب نه!
کنیز باکره
کنیزی را گفتند: آیا تو باکرهای؟ گفت خدا از تقصیرم درگذرد! بودم!
اگر به من نماند!
زن مزبد حامله بود. روزی به روی شوی نگریست و گفت: وای بر من اگر فرزندم به تو ماند. مزبد گفت: وای بر تو اگر به من نماند!
ملای ده
روباهی به فرزندش گفت:
فرزندم از تمام این باغ ها میتوانی انگور بخوری،غیر از آن باغی که متعلق به ملای ده است!
حتی اگر گرسنه هم ماندی به سراغ آن باغ نرو!
روباه جوان از پدرش پرسید:
چرا مگر انگور آن باغ سمی است؟
روباه به فرزندش پاسخ داد:
نه فرزندم، اگر “ملا” بفهمد که ما از انگور باغش را خورده ایم، فتوا می دهد و گوشت روباه را حلال می کند و دودمانمان را به باد می دهد! با این جماعت که قدرتشان بر جهل مردم استوار است، هیچ وقت در نیفت!!