اشاره:
مسعود حسینی عکاس/ خبرنگار وفعال مدنی افغانستان ، بیست سال پیش با برگشت از ایران واز مهاجرتی که در دوره اول طالبان کشیده بود، به افغانستان برگشت وهم زمان با سقوط طالبان به کار حرفه ای خبرنگاری وعکاسی پرداخت. او بیست سال تمام وتا آخرین روز سقوط دولت افغانستان وتسلط دوباره این کشور به دست طالبان به حرفهء اش که عکاسی خبری وعکاسی جنگ بود ادامه داد. او تنها عکاس افغانستان است که برندهء جایزه پولیتزر وهمچنان ده جایزه بین المللی دیگر در عرصه عکاسی جنگ است. او همهء این سالها را در کابل ودرخانه ای زندگی کرده است که مرکز ومقر بسیاری از دوستان خبرنگار، شاعر، فعال مدنی واهل فر وفرهنگ بوده است. دراین گفتگو خواستیم روایت اورا از سقوط وترک وطن وزاگاه اش داشته باشم. درجاجای گفتگو به شدت نا آرام شد ومکرر به گریه افتاد. وقتی از کابل ، از افغانستان واز امید های برباد رفته یک ملت سخن می گفت ، وقتی از نا امیدی مطلق ومحض امروز کشورش می گفت.دراین گفتگو ابتدا از او پرسیدم:
– چند روز پیش از سقوط متوجه شدید که سقوط آمدنی است؟!
من درماه های جون وجولای 2021 با همکارم خانم لن آدولن…… برای پوشش روی داد های جنگ افغانستان به مراکز جنگی سفر می کردیم. به همین خاطر در اواخر ماه جولای یک سفر داشتیم به منطقه چهار کنت ولایت بلخ که درآنجا باسلیمه مزاری ودیگر نیروهایی مواجه شدیم که با طالبان می جنگیدند.
موضوعی اساسی ای که ما در آنجا متوجه شدیم این بود که نیروهای محلی دولت و نیروهای مدافع مردمی مرمی/ گلوله نداشتند واز جانب حکومت مرکزی به رهبری محمد اشرف غنی حتا مرمی به آنان داده نشده بود.درهمان جاکسانی که بامسایل تاریخی جنگ افغانستان آشنا بودند، به ما گفتند که “کار دولت به پایان رسیده است “آنان هم چنان گفتند که به همین دلیل،درخواست و تقاضای ما برای فرستادن مرمی ومهمات جنگی به کابل نمی رسد واز طرف حکومت غنی نیز چیزی به جانب ما فرستاده نمی شود.آنان باور داشتند که این دلایلی است که جنگ را به طرف سقوط ما وپیروزی طالبان به پیش می برد.
همان شب ما قرار نبود درآنجا بمانیم ولی با اصرار سلیمه مزاری فرماندار چارکنت بلخ که خود جنگ علیه طالبان را در این منطقه به حیث تنها فرماندار وفرمانده زن به پیش می برد، شب را آنجا ماندیم.
شب هنگام نیروهای ویژه طالبان ( که درواقع پاکستانی ها بودند)باخبر شدند که خبرنگاران خارجی به این منطقه آمده اند. به همین دلیل برای رسیدن به مااقدام به حمله کردند. عجیب این بود که نیروهای مردمی مدافع، به خاطر کند سازی سرعت جنگ طالبان با ” توپ” پاسخ میدادند، به دلیل اینکه گلوله نداشتند،این موضوع بسیار برای ماعجیب بود که گلوله عادی برای دفاع نداشتند.
– وقتی کابل وافغانستان سقوط کجا بودید ودقیقا چی کردید؟
ما رفته بودیم به هرات برای پوشش جنگ هرات، روز اول رفتیم به منطقه بلند آب ، جایی که محمد اسماعیل خان در برابر طالبان جنگ می کرد.
درهرات شاهد جنگ دربرابر طالبان بودیم وهمان روزها، مردم دو تن ازطالبان درحال جنگ را که دستگیر کرده بودند، آوردند وپیش روی ما محاکمه صحرایی کردند. ما تاروزی که هرات سقوط کرد در آنجا بودیم وروز بعد از سقوط مجبور شدیم پس از جنجال زیاد با آخرین طیاره به کابل برگردیم.
با مشکلات زیاد ودر وضعیت بسیار خطرناک، مجبور شدیم پول بسیار گزافی به راننده بدهیم تا مارا از ایست های بازرسی طالبان رد کند وبه میدان هوایی برساند.به هرحال در آخرین پرواز وبا تنها طیاره ای که در میدان هوایی هرات باقی مانده بود، به کابل رسیدیم.
من روز دوازده آگست آخرین پول خودرا از بانک گرفتم وآخرین تکت آخرین پرواز پانزدهم آگست را به مقصد استانبول وسپس آمستردام هالند گرفتم. قرار بود به ترکیه بروم واز آنجا با ویزه حقوق بشری ای که از کشور هالند داشتم به آن کشور برسم. روز سیزدهم آگست برای دوستان خود یک میهمانی ترتیب دادم، ولی برای شان نگفتم که این میهمانی به خاطر آخرین دیدار ماست.
روزچهاردم کارهایی را که باید می کردم انجام دادم.وضعیت روحی ام بسیار خراب بود،تا حال وقتی به آن روز ها فکر می کنم ،گریه ام می گیرد. بسیار وضعیت ام خراب بود.درحال ترک همه چیز بودم. خانواده، شریک زندگی ، دختر خوانده، همه وهمه چیز را ترک می کردم تا خودم را نجات بدهم.
به هر ترتیب شب رفتم خوابیدم تا صبح وقت به میدان هوایی برسم وپرواز کنم. همین شب بمباران های منطقه پغمان شروع شد وبا تماس ها وارتباطاتی که داشتم، مشخص شد برایم که طالبان از هر طرف در حال وارد شدن به شهر کابل هستند. ساعت دو ونیم صبح بود که با یکی از دوستانم در پی پی اس( نیروی ویژه محافظت رییس جمهور) تماس گرفتم واو گفت که آقای غنی از ارگ ریاست جمهوری فرار کرده و جنگ روی چند میلیون دالر پول نقدی که باقی مانده ، بین تاجیک ها وپشتون های نیروی محافظت ریاست جمهوری جریان دارد واین دوست ما هم درحال فرار بود.
ساعت پنج بامداد با عجله تمامی لباس ها و وسایل را انداختم در چمدان وبه سمت میهمان خانه ای رفتم که همکار خارجی من خانم لین در آن جا اقامت داشت.از آنجا با هم به میدان هوایی کابل رفتیم.دراین صبح همه چیز تمام بود وکابل به صورت کامل سقوط کرده بود. چون شب را من تا صبح بیدار بودم ، حتا مساجدکابل اذان صبح نگفتند.من صدای اذان را نشنیدم ، هیچ کسی روی جاده ها نبود. درمیدان هوایی کابل تعدادی اندکی از پولیس مرزی وجود داشت که سلاح نداشتند. فرمانده ء آن ها با نگرانی از من پرسید که شما خبرنگار هستید، چی اتفاقی افتاده است؟!
من به او گفتم که دولت سقوط کرده است وهمه چیز تمام است. من یک هزار افغانی هم به این فرمانده پولیس دادم وگفتم برو به خانه ی خود. به او گفتم همه چیز تمام شده است به فکر جایی امنی برای خودت باش.خودت را دست کم به خانه ات برسان وخودرا سپر نساز که همه چیز تمام است. او هم گریه کردومن هم.
به هرحال موتر/ ماشین خودرا رها کردم و رفتیم داخل فرودگاه تابه طیاره ای برسیم که قرار است آخرین پرواز را از کابل انجام بدهد، داخل هواپیما نشستیم وچهل وپنج دقیقه ای منتظر ماندیم ولی هواپیما پرواز نکرد. پس از سر وصدای ما کاپیتان آمد وگفت که برج مراقبت اجازه پرواز نمی دهد. من سروصدا کردم که برادر! برج مراقبت هم سقوط کرده وهمه فرار کرده اند، لطفا پرواز کن .بعد از چند دقیقه ای که او تماس گرفت با مرکز خود در ترکیه- ترکیش ایرلاین بود- پرواز کرد. من نگران بودم به دلیل اینکه طالبان به دلیل حرفه خبرنگاری ام از من متنفر بودند، داخل طیاره شوند ومرا بکشند. به هرحال وقتی هواپیما چرخ های خودرا بست، با صدای بسیار بلند داخل هواپیما گریه کردم وبرایم مسجل شد که دیگر هیچ وقت افغانستان رفته نمی توانم.
به هرحال به استانبول رسیدم ودویده حرکت کردم تا به سمت به هواپیمای بعدی برسم ، هواپیمایی که درآن نادر نادری از مقام های ارشد حکومت سابق وهمچنان همکار ما خانم لن در آن بودند، در راه دویدن به طرف هواپیمای آمستر دام ، گوشی خودرا کشیدم ودیدم که رسما خبر سقوط کابل تایید شده است. درحالت گریه ودویدن به دروازه ء دیگر رسیدم وبا هواپیمای بعدی به آمستر دادم پرواز کردم.
به هرحال به دلیل اینکه نتوانستم فورا ویزه امریکا را دریافت کنم به اساس اقدام وزیر مهاجرت نیوزیلند به آن جا رفتم وپس از دریافت ویزه ایالات متحده به این کشور آمدم ودرماه جنوری به پنسلوانیای امریکا رسیدم. اینجا با یک روزنامه پنسلوانیا کار می کنم، تازه مدارک خودرا تمام کردم ودر آپارتمانی که کرایه کرده ام وهم اکنون با شما از سالون کلان آن صحبت می کنم، هیچ چیزی ندارم ،جز برخی اشیای یادگاری ای که با خود از افغانستان آورده ام.
– به عنوان عکاس برنده جایزه پولیتزر، عکس سقوط به نظرشما چی گونه عکسی است؟
به نظر من عکس های سقوط تصاویر تکان دهنده ای بود که در آمستر دادم از کابل واز میدان هوایی کابل وضعیت کشور می دیدم . این که مردم زیر چرخ هواپیما می شدند تااز کابل فرار کنند، آن صحنه ها بسیار تکان دهنده بود.با گذشت یک ونیم سال وقتی به آن صحنه ها فکر می کنم، گریه می کنم.
من در افغانستان برای مدت بیست سال سخت تلاش کردم برای آزادی بیان، حقوق بشر، برابری وجامعه ای دمکراتیک و ناگهان همه چیز از بین رفت. وقتی تصاویر هواپیما هایی را می دیدم که مردم بی توجه به خطرات در اطراف طیاره می دویدند تا از ترس طالبان فرار کنند، این تصاویر، تصاویر سقوط بود. هرچند عکس حرفه ای درآن زمان گرفته نشد.
– شما در رویداد های مختلف عکس خبری گرفتید، کدام عکس و یا صحنه خاصی از روی داد های افغانستان در خاطر شما مانده که اثرگذار بوده است؟
عکس اثرگذار من مسلما عکسی است از که انفجار درمراسم زیارت ابوالفضل در کابل گرفتم وبا این عکس برنده جایزه پولیتزر و… ده جایزه بین المللی دیگر هم شدم. از عکس های دیگری اما که در زندگی من اثر گذار بوده است،عکس هایی است از دخترخانم هایی که در اولین کنسرت فرهاد دریا در مکتب استقلال کابل حضور داشتند ودر درسال دوهزار وده بود، این عکس ها پیش از آن بود که من جایزه پولیتزر را دریافت کنم. آن صحنه برای خودم بسیار الهام بخش بود. اینکه دختران جوان پس از مدت های طولانی و پس ازشکست طالبان در دوره اول، به یک فضای جمعی آزادی رسیده بودند ومی توانستند با هنر مند محبوب خود بخندند، گریه کنند، شادی کنند،کف بزنند. این عکس ها برای خود من خیلی تاثیر گذار بود. گرچه رسانه های غربی از ما عکس هایی از انفجار وجنگ می خواستند ولی به هر حال این دوحس متضاد برای من همیشه وجود داشت که کدام عکس برای من خوب است وکدام عکس برای مطبوعات غربی.
– به عنوان عکاس خبرنگار در زندگی نو چه زمینه ها وامکانات آمیزش وفعالیت کاری وهنری را می بییند؟
برای با رسوم زندگی را از صفر شروع می کنم وتنها چیزی که با خود دارم تجربه وحرفه ای است که دارم وجوایزی گرفته ام که میتواند کمک کندتا دراینجا کار پیدا کنم. راستش را بخواهی هنوز شاک سقوط در زندگی من هست، هنوز از زندگی این وحشت من بیرون نشده وهنوز درگیر زندگی ، وطن ، خانواده، دوستان… هستم هنوز درگیرخون رفقای خبرنگار خود هستم،خون سردار، مری، اختر وبسیار کسان دیگری، به زمین ریخت وهیچ چیز به نتیجه نرسید.
هنوز این شاک با من هست ووجود دارد .
در زندگی نو وحرفه ی نو فعلا از شهری شروع کردم که به من پناه داده است.شهری در پنسلوانیای امریکا .اول می خواهم چهره وپرتره این شهر را که به من پناه داده پیدا کنم.قصه های این شهر را عکس بگیرم. می خواهم از دوربین خودم که دریچه آشنای من است همه چیز را از این طریق ببینم. این شهر را یاد بگیرم، ببیم وحسش کنم وبعد ببینم که چی می توانم بکنم.
من دوست داشتم ودر سال های اخیر درکابل تلاش کردم تا یک دانشکده عکاسی خبرنگاری در کابل راه اندازی کنم که متاسفانه به دلیل فروپاشی وتعصبی که دولت غنی داشت، سنگ اندازی کردند تا مجوز آن را به من ندهند. اما برای آموزش وشریک سازی تجربه ام از همین ده روز گذشته که به امریکا آمده ام، شروع کردم وتماس گرفتم به مراکز وانستیتوت ها واعلام آماده گی کردم تا تجربه ی خودرا که عکاسی جنگ است با دانش آموزان شریک بسازم.
– همکاران شما درداخل افغانستان هنوز فعالیت می کنند وبا وجود تهدیدات حضور دارند به نظر شما وضعیت رسانه ها واهالی رسانه در داخل چی گونه است؟
متاسفانه تمام رسانه ها ورسالت خبرنگاری به گونه ی کامل درافغانستان نابود شده است. وقتی یک روی داد را در یک شبکه خارجی می بینم وتماس می گیرم با همکاران ودوستانم در داخل افغانستان ، آن ها خیلی واضح ورک می گویند که ما اجازه نداریم که این خبر را دنبال کنیم.
متاسفانه طالبان هنوز به فریب جامعه ء جهانی ادامه می دهند وبه خبرنگارهای گزینش شده ویا خبرنگاران خارجی ای که صرف هیجان بودن درافغانستان برای شان یک امتیاز هست، اجازه میدهند تا برخی از خبرهای کنترول شده را از افغانستان مخابره کنند.به خبرنگاران افغانستان اما به هیچ عنوان اجازه نمی دهند،چون طالبان می دانند که ه خبرنگارهای داخلی ومحلی از تمام موارد وزوایای یک خبر آگاه اند، می ترسند که واقعیت های کشور را برملا بسازند.
– اگر فردای افغانستان را در یک عکس تصور کنیم، عکس فردا چی گونه عکسی است؟
اگر سعادت نصیب بود ودرعمری که دارم ممکن بود ، اگرافغانستان دوباره آزاد شد وحکومت به دست جمعی قرارگرفت که به آزادی مردم وآزادی دختران وآزادی وآموزش وبرابری برای همه اعتقاد داشته باشد…( گریه می کند) می خواهم درکابل باشم واولین عکس حضور دختران را در قندهار ، بامیان، هرات ،کابل وکاپیسا بگیرم، با آن چشمان درخشان وپر ازشوق وامید. دوباره حرفه ی خودرا با تمرکز روی این عکس ها پر رنگ بسازم.
– اگر همین لحظه کابل می بودید دقیقا کجا می رفتید؟کجای کابل ، شهر، رستوران، دیدار کسی…؟!
اگر همین حالا ….. گریه می کند…. اگر می بودم. طبیعتا چون فصل زمستان وسرد است. راننده گی می کردم به طرف جاده ء دارالامان، پل سرخ، غرقه، کارته سه، شاهراه شمالی، سمت استالف … تمامی آنجا هایی که خاطرات زیادی دارم…. (گریه می کند)…. می دانم که تمامی دوستانم از کابل خارج شدند ولی می توانستم به جاهایی بروم که خاطرات بسیاری دارم. به باغ بابر می رفتم، می توانستم به مندوی قدم بزنم…. (گریه می کند)…. می توانستم درکنار مردمی که درد های شان را عکس گرفتم می بودم. به هر حال پشت زادگاه ام ، پشت خانه ام،پشت تمامی آن کوچه هایی که درآن خانواه ام،دوستانم ، عشق ها وهمه چیز یک زندگی بود و برای همیشه از دست رفت. شاید با عمر وزندگی من وبا توجه به وضعیتی که وجود دارد، هیچ وقت نتوانم به افغانستان برگردم ، راستش نمیدانم…. (گریه می کند.)